کاش همیشه میآمدی اقای رئیس جمهور!
نه اینطوری اذیت میشوی کاش میآمدی و قم زندگی میکردی!!!
باز بوی احمدی نژاد آمد و بوی پاچه خواری!
دارند خیابان های شهر برای احمدی نژاد آماده میکنند دستشان درد نکند. اما فعلا انگار کسانی که در شهر زندگی میکنند آدم نیستند.
چند روزی است که شهردار و استاندارو خلاصه همه و همه به جان شهر افتاده اند و دارند حسابی شهر را ترو تمیز میکنند شب روز که ندارند شب تا صبح، صبح تا شب.
تعجب نکنید! شهر قم شاید یک قرنطینه باشد به جای شهر، اسمش شهر است ولی از کمترین امکانات بیبهره است. آن از آبش که هر صبح باید زحمت چند دبه آب به خودت بدهی و این هم از خیابان هایش که شاید انگشت شمار بتوانی خیابان بدون چال و چوله پیدا کنی.
ترافیک را که نگو اگر گیر این غول ترافیک بیفتی اون موقع میدانی چطور باید به این شهردار و استاندار و بقیه مسئولین احترام بگذاری.
قم به زبان مردم ایران پایتخت کشور است ولی خوره بمالد به سر این پایتخت، هر جا که میگویم قمی هستم فکر میکنند از لوسآنجلوس آمدهام اما نمی دانند اینجا ...هم نیست.
واقعا فکر میکنید قم چند پارک دارد یا چند سینما؟ اصلا اینها مهم نیست...! آدم بدون اینها هم میتواند زندگی کند اما...!
آنهایی که قم هستند فقط به عشق حضرت معصومه و امام زمان (ع) است.
آقای رئیس جمهور اگه میخواهید بدانید قم شهر است یا نه با من بیایید تا نشانتان دهم، با من بیاید تا بگویم تمام آنچیزهایی که به شما نشان میدهند در عرض یکی دو هفتهای و به خاطر قدوم مبارک شما درست کردهاند و وقتی هم که شما میروی... انگار همه چیز را با خودتان میبری...!
با من بیاید تا به شما بگویم که برای فلان طرح که در یکی از پر رفت و آمد ترین مکان های شهر است، هنوز روی زمین مانده 700 میلیون دادند وآن آقا فرار کرده و تا همین چند روز پیش قبل از آمدن شما آنجا پرنده پر نمیزد.
با من بیاید تا به شما بگویم از هزارن طرحی که نا تمام مانده. با من بیاید تا به شما خیابان های شهر را نشانتان دهم با من بیاید تا چند ساعتی در ترافیک شهر با شما اختلاط کنیم.
خلاصه جناب رئیس جمهور کاش به جای اینکه وبلاگ میزدید وبلاگ هم میخواندید، حداقل اینطور از خیلی خبرهایی که به شما نمیرسد مطلع می شدید...
پنج شنبه 87 فروردین 29
کاش همیشه میآمدی اقای رئیس جمهور!
جمعه 87 فروردین 23
نامه
فقط خواستم بگویم این آقای عزیز لطف کردند و بابت این جنبش وبلاگی که توسط خود ویلاگ نویسانی که احساس وظیفه میکردند به راه افتاد، ربع سکه هدیه به من هدیه بدهند.
من در ضمن تشکر و قدردانی از محبت ایشان این ربع سکه به نویسنده بهترین نامه تقدیم میکنم.
سعی کردیم تمام نامهها و مطالبی که در طول این جنبش نوشته شده اینجا جمع کنیم.
دوستان می توانند به ما در انتخاب بهترین نامه ;کمک کنند.
البته شاید جوایز بیشتر هم شد.
اگر شما مطلبی یا نامهای دیدید که از چشمان ما دور مانده حتما به ما اطلاع دهید.
------------------------------------------------------------------------------
.......
سه شنبه 87 فروردین 13
به برادرم مسیح
تا به حال به تو نامه ننوشتم؛ و فکر هم نمیکردم بشود با تو رو در رو صحبت کرد اما وقتی میبینم کسانی که خود را به دروغ پیروان تو میخوانند به راحتی برادرت محمد را خطاب قرار میدهند و توهین میکنند فهمیدم میشود؛ می شود با تو رو در رو صحبت کرد.
ای مسیح! تو پیامبر خدایی. همان خدایی که محمد نیز بعد از تو پیامبر او بوده. همانکه خودت بشارت آمدنش را دادی و ما همانگونه که به پیامبر خود احترام میگذاریم و دوستش داریم، تو را نیز دوست داریم .
ای مسیح عزیز! اگر کسی به برادرت محمد توهین کند تو غمگین و ناراحت میشوی؛ گویی به تو توهین شده، همان گونه که اگر کسی به تو توهین کند ما پیروان محمد احساس میکنیم به ما و محمد توهین شده است.
ای مسیح! تو همان پیامبر خدایی که دم مسیحاییات انسان را زنده میکند. تو پیامبر زنده خدایی که در عرش خداوند جای داری.
ای پیامبر خدا! اگر مسلمانی به تو اهانت کند اولین کسانی که به مبارزه با او میپردازند خود مسلمانان هستند اما سکوت پیروان تو در برابر برخی توهینها بسیار دردناک و رنجآور است. انسان احساس میکند آن مسیحی که ما می شناسیم، آن خدایی که ما می شناسیم و او را پرستش میکنیم با خدا و پیامبر آن ها فرق میکند.
ای مسیح! من به تو میگویم؛ مسلمانی که تو را دوست دارد. به تو میگویم که غمگین مباش از این همه توهینی که به برادرت محمد میشود. ما همه خود میدانیم که اینها پیروان تو نیستند، بلکه همانهایی هستند که صلیب به دست میگیرند و با صلیب و شعار دوست داشتن و مسیحی بودن، جنگهای صلیبی به راه میاندازند، انسانها را میکشند، به دیگران رحم نمیکنند و کشور ها را غارت میکنند.
اینها هیچ کدام پیروان تو نیستند چون اگر بودند باید میدانستند تو مانند محمد برای مبارزه با ظلم و ستم آمدهای. تو برای این آمدی که جنگی نباشد، خونریزی نباشد، سیاهی نباشد و گناه نباشد.
و ما مسلمانان برای تو مینویسیم تا بدانی دوستت داریم و همچون پیامبر خود تو را پیامبر خدا میدانیم و به تو احترام می گذاریم .
و من از دوستانم و مسلمانان دعوت میکنم برای تو بنویسند:
حسن. تا فتح قدس و مکه //نجمی. منبرنت//فضل الله نژاد. شب نوشت //فخری. مدیر //مصطفی. همسرا // گلدختر// دومین // حامد. کشکول// مهدی. بچههای قلم // مرتضی. رمز دشمن شناسی //دست نوشته های یک احمد// سارا. نوشتهیک کج و معوج// دنیای راه راه// شیعه مذهب برتر//آهستان //مادرانه // خانم ناظم //دست خط // آغاز راه // اندیشههای یک فکر //حاصل اوقات. احمد رضا بیضایی // بیا تا برویم //دنیای کوچک ما// صدارت//یگان //حرف دل یونس
دوستان دعوت شده 5 نفر دیگر را برای نوشتن نامه به حضرت مسیح دعوت کنند.
از دوستانی که نامه می نویسند درخواست می کنم به ما اطلاع دهند تا نامههایشان را در وبلاگ به برادرم مسیح بگذاریم.
نامههای برتر به زبان انگلیسی و عربی ترجمه خواهد شد و در وبلاگ انگلیسی و عربی این جنبش وبلاگی قرار خواهد گرفت.
دوشنبه 87 فروردین 12
فتنهی فیلمِ فتنه
این یک فیلم نیست، بلکه میکسی است از تصاویر خشن و عملیاتهای تروریستی که به اسلام نسبت داده شده و تصاویری از بدعتهایی در اسلام.
فیلم شامل دو بخش است. بخش اول به بیان برخی آیات و احکام اسلامی میپردازد و با استدلال به آیات قرآن وبیان آنها میخواهد چهرهای از اسلام را نمایش دهد.
چهرهای که از اسلام نشان میدهد همان حرفهای تکراری و همیشگی است که با برداشت از برخی بدعتها صورت گرفته، برداشت از آیات قرآن که در جنگ به پیامبر نازل شده و در بیان حالت جنگ است برای نشان دادن چهره اسلام .
فیلم سرشار از توهین و دروغ است، ولی چند نکته قابل تامل است
1. تمام تصاویر در صفحات کتابی با برگهای کاهی نمایش داده میشود که گویی قرآن است و خشونت ها و عملیات های تروریستی همه از درون قرآن سرچشمه می گیرد
2. استفاده از کاریکاتور پیامبر اکرم (ص) در اول و آخر این کتاب و شروع ثانیه شماری در اول باز شدن و پایان کتاب که گویی قرآن است و منفجر شدن کتاب
3. بیان ترجمه اشتباه از آیات استفاده شده و استفاده از آیاتی که در زمان جنگ نازل شده برای زمان صلح
4. نسبت دادن عملیاتها تروریستی 11 سپتامر و انفجار قطار د راسپانیا و... به قرآن و مسلمانان
5. استفاده از بدعتها در این فیلم و نشان دادن آن به عنوان اسلام
آنچه در قسمت اول این فیلم است ناشی از تصورات غلط و برداشتهای سوء کارگردان «گیرت ویلدرز» و بی اطلاعی او نسبت به دین اسلام است نه استدلال.
استفاده از آیات قرآن و تعیبرها و بیان معانی نادرست آیات نه از روی استدلال و عقل است بلکه نشان دهند سوء غرض است.
بخش دوم به غربی ها هشدار میدهد که آگاه باشید که اسلام اروپا را فتح خواهد کرد و اسلام مخالف آزادی است و باید برای آزادی به مبارزه با اسلام برخیزیم.
این فیلم جایی برای انتقاد بر قرآن و اسلام ندارد بلکه از آغاز تا پایانش توهین است از آغازش که جلد قرآن را نشان میدهد تا صفر شدن ثانیه شما و منفجر شدن و بسته شدن قرآن.
در بخش پایانی فیلم نشان میدهد قرآن را میخواهند پاره کنند تصویر محو میشود وصدای پاره شدن میآید و
حرف هایی که جناب گیرت ویلدرز بعد از این تصویر می زند جای تامل دارد:
«صدایی که شنیدید صدای پاره شدن یک برگ از دفتر تلفن بود. چون این وظیفه من نیست؛ بلکه وظیفه مسلمانان است که آیات تنفر آمیز را از قرآن پاره کرده و به دور بیاندازند.
مسلمانان از شما میخواهند جا برای رشد اسلام باز کنید ولی اسلام جا برای رشد شما باز نمیکند. حکومت اصرار میکند که شما به اسلام احترام بگذارید ولی اسلام به شما احترام نمیگذارد.
اسلام میخواهد حکومت کند. ما را مطیع کند و به دنبال نابود کردن تمدن غربی ماست.
در سال 1945 نازیسم در اروپا شکست خورد و در سال 1989 کمونیسم در اروپا شکست خورد و اکنون باید ایدئولوژی اسلامی شکست بخورد»
جایی که توهین باشد جای جواب دادن منطقی نیست این فرد به دنبال اشکال کردن و جواب شنیدین نیست توهین به پیامبر و قرآن توهین به میلیونها مسلمان است و نایده گرفتن این همه انسان خودش چیز کمی نیست.
جناب گیرت ویلدرز اگر شما واقعا دنبال طرف داری و آزادی هستی اگر واقعا دنبال نژاد پرستی نیستی لازم نیست جای دوری بروی، به افعانستان نگاه کن به عراق نگاه کن که هر روز فاجعهای جدید در تاریخ ثبت میکنند.
انگار شما فقط خود را انسان میدانید و دیگران را مستحق حق آزادی و انسانیت نمیدانید شاید از فجایع فلسطین مطلع نیستید، کودکان، زنان، مردان...
لینک های مرتبط
دنیای کوچک ما - فیلم فتنه و حکایت تلخ خشونت
«فتنه»ای دیگر
رادیو زمانه | خبر اول | تیتر یک | نمایش فیلم ضد اسلامی "فتنه" در اینترنت
روی شیروانی داغ: نمیتوانم بگویم دوستم داشته باش؛ دربارهی توهین
هلند و بازداشت یکی از منتقدان «فتنه» به اتهام توهین ... نگاهی به فیلم ضد اسلام فتنه
ماهاتیر محمد خواستار تحریم کالاهای هلندی از سوی مسلمانان شد
27دنیای کوچک ما - فیلم فتنه و حکایت تلخ خشونت
وزیر خارجه اتحادیه اروپا انتشار فیلم ضداسلامی را محکوم کردند
اتحادیه اروپا و سازمان ملل علیه فیلم ضد اسلامی هلند متحد شدند
واکنش تند ایران به انتشار فیلم ضد اسلامی
سازمان کنفرانس اسلامی پخش فیلم هلندی موهن به اسلام را محکوم کرد
دولت پاکستان سفیر هلند را احضار کرد
اتحادیه اروپا، فیلم ضد اسلامی را محکوم کرد
جمعیت مسلمانان از کاتولیگ پیشی گرفت
برای توضیحات بیشتر در مورد این فیلم و آیات استفاده شده و دیدن عکس هایی از این فیلماینجا کلیک کنید
جمعه 87 فروردین 9
موز خوری در انظار عمومی
بچهها گرسنه بودند، خب حق داشتند، ساعت 4 شده بود ولی هنوز از غذا خبری نبود.
برنامه این نبود. برنامه این بود که ما ساعت 11 از شرهانی حرکت کنیم و برای نماز و ناهار در شوش توقفی داشته باشیم .و دانیال نبی را هم زیارتی بکنیم.
اما ما ساعت 11:30 به شرهانی رسیدیم آخر آن آقا گفته بود که فاصله شرهانی تا دو کوهه فقط نیم ساعت است.
این راه شرهانی هم پرت بود. جایی برای خرید کیک و کلوچهای برای تسکین درد گشنگی بچهها نبود.
درست است که ما صبح به بچهها هلیم داده بودیم اما این دلیل نمیشد که ساعت 4 ناهار بدهیم.
بچهها خیلی با جنبهتر از این حرفها بودند شاید به شوخی حرفهایی میزدند اما چیزی در دلشان نبود. میدانستند که مشکل جای دیگری است و آن هم از...
در این بین یکی از پیشکسوتها آمده و به ما موز تعارف میکند. هوای بچهها را داشت دستش درد نکند حیف که وبلاگ ندارد و گرنه لینکش میکردم.
آقای...دست شما درد نکند ما میل نداریم .
-نه شما خستهاید باید بخورید.
-آخه نمیشه بچهها گرسنهاند ما موز بخوریم اونم جلوی بچهها.
-من به این حرفها کاری ندارم تا از من نگیرید من از اینجا نمیرم
به هر زوری بود این موزها را به ما داد.خب ما هم گرسنه بودیم. یک ذره هم اعصابمان از این ناهماهنگی و دیر رسیدن غذا خورد بود، خب ما هم آدم بودیم شیطان گولمان زد و شروع کردیم به خوردن که البته در اواسط خوردن دوستان دیگر آمدند و کمکمان کردند گفتند دست تنها کار انجام ندهید خسته میشوید«کاش تو همه کارها کمکمان میکردند، که البته کردند، دستشان درد نکند»
ولی غافل از اینکه چشمهای دیجیتالی بچهها دارد کار میکند.
به دوربرم که نگاه کردم، دیدم بهبه چه خبر است شدهایم سوژه بچهها همه دارند از ما عکس میگیرند.
پنج شنبه 87 فروردین 8
معرکه ای در وادی شهدا
تقریبا وسطهای روایت گری بود که رسیدیم با یکی از بچهها بودم قضیه آن قتلگاه را گفتم برایتان، که چندین شهید را در آن جا پیدا کرده بودند برای همین دور تا دورش را از کیسه های خاکی پر از خاک چیده بودند و شده بود یه حلقه که البته یک طرفش برای ورود باز بود.
بچهها همه دور آن حلقه زده بودند یکی نشسته یکی ایستاده ، جای دنجی پیدا کردم که هم صدای راوی رابشنوم و هم از گرد و غبار در امان باشم آخر نمیشد در این گرد وغبار چشمهایمان را باز نگه داریم.
شاید آن راوی هم نمیدانست که هنوز بچه ها نماز نخواندهاند یا شاید میدانست و هنوز فکر میکرد باید حرف بزند و بگوید شاید خودش هم نماز نخوانده بود.
بالاخره تمام شد.
تمام که شد صدای توجه همه را به خودش جلب کرد:
بدو که تموم شد، هیچ وقت، هیچ جا، همچین چیزی را نخواهی دید بدو بدو بیا نگاه کن.
نشستیم تا ببینیم این دست فروش در وادی شهدا چه میکند.
نمایشی که شاید برای برخی آن هم اندک جذاب بود اما برای ما اصلا ارزشی نداشت.
حرف هایی میزد که برای مخاطبانش شاید مسلم بود.
قاب عکسی داشت که البته آن را پوشانده و از از زبان قاب عکس حرف میزد ما همه فکر میکردیم یک شهید مشهور است .
از او سوال میکرد و از ما هم سوال میکرد البته ازما سوال نمیکرد خودش سوال میکرد و خودش جوابش را میداد.
- بچهها الگوی شما کیه؟
- کدوم بازیگر رو از همه بیشتر دوست دارید؟
-کدوم خواننده رو از همه بیشتر دوست دارید؟
و از این سوال ها ...
بعید میدانم آن جمعی که آن جا بودند در بند این حرفها و صحبتها بودند نه به فکر بازیگر بودند نه خواننده و نه اینکه الگویشان یکی از اینها باشد.
این سوالها را از آن قاب عکس پوشیده شده هم می پرسید و جوابش را هم خودش میداد...
بعد جوابها را با هم مقایسه می کرد.که این شهید چه گفته و شما چه میگوید....
و آخر سر هم که قاب را نشان داد قاب خالی بود که منظورش شهید گمنام بود. واین هم تمام شد. ولی هنوز بچه ها نماز نخوانده بودند.
پنج شنبه 87 فروردین 8
بیخوابی شبانه
گاهی با اینکه برنامهات این است که شب بخوابی و مثل انسانها باشی اما خوابت نمیگیرد بی خوابی به سرت میزند، انگار چیزی در آدم میجنبد آدم را وسوسه میکند، خب خواب است نمیآید دیگر!
مدتی هست که این بیخوابی ها را ترک کردهام و به قول پدرم کمی آدم شدم ولی بازهم گاهی اوقات نمیشود دیگر .
دوست داری بنویسی، دوست داری بیایی پای نت حرف بزنی، کامنت بگذاری کامنت بخوانی.
هر چند قبلا گفته بودم باید در این صدا وسیما را باید گل گرفت اما انگار برخی اوقات میشود از این صدا وسیما فیلم های مفیدی را دید.
مردی است کارگر اما سخت کوش هدفی دارد و برای رسیدن به هدف خود تلاش میکند تا آنجا پیش میرود که راکت میشود.
در بیان توضیح و تفسیر فیلم نیستم فقط خیلی برایم جالب و آموزنده بود تلاش و مبازه موریس برای پیروزی.
با اینکه موانع زیادی در راه او بود اما نه به تنهایی بلکه به گوش دادن به حرف آنهایی که اعتماد داشت و بزرگ تر از او بودند و باتلاش به آنچه میخواست رسید.
امروز داشتم به این فکر میکردم که روزها چه زود میگذرد و خاطرات شیرین و تلخ چه زود غبار آلود و محو میشوند.
و گاهی دستمالی حتی برای به یاد آوردن خاطرات تلخ لازم است تا برای به یاد آوردنش گرد و غبارش را کنار بزنی و لحظه ای به آن نگاه کنی و درس بگیری.
شکستها را، تلخیها را بیاد آوردی و بدانی که چه میخواستی و حال کجای راه هستی و کی و چه وقت میخواهی به آن چه میخواستی برسی
باید همیشه به یاد داشته باشیم که آنچه که میخواهیم در دستانمان است فقط لازم است حسش کنیم .
چهارشنبه 87 فروردین 7
باد، خاک، اجسام شهدا !
قدم زنان اما برخی فاخلع نعلیک را آویزه گوششان کردند و احترام به این سرزمین گذاشتند اما برخی نه اینکه احترام نگذاشتند شاید میگویند این وادی طور موسی نیست که فاخلع نعلیک برا آن صدق کند.
به جایی رسیدیم که فقط سر درش مثل همه جای دیگر همین واژه فاخلع نعلیک است. در سردرش نوشته یا ننوشته، نانوشته نوشته.
شرهانی، چیزی از شرهانی و عملیاتهای انجام شده درآن نمیدانم فقط میدانم که چون جای خاصی بوده جناب حسینی لطف کردند و برنامه خاص برای وبلاگ نویسان راه انداختهاند
باد تندی میوزد، خاکهای شرهانی که شاید این خاکها با استخوان و گوشت بچههای ناب پاک جنگ عجین شده به هوا به رقص در میآید انقدر می رقصد و میرقصد تا اینکه زائری پیدا شود و بر سرو صورتش بنشیند.
همه نشستهاند و راوی دارد روایت میکند. باد زیاد است. صدایش به ما که آن آخر یا آن بالا نشستهایم نمیرسد، شاید صدایش را هیچ کس نمیشنود.
حوصلهام سر میرود چند کلامی با بغل دستیم صحبت میکنم که نگاه پرمعنای دیگران کلام را در دهانم میخشکاند.
بلند میشویم تا چرخی بزنیم ومهیا شویم برای نماز آخر وقت نماز است وهنوز آقای حسینی گرم صحبت و روایت گری!
شاید چون کسی اعتراضی نمیکند!
ما که خیلی قبلتر بلند شدهایم تا هم چرخی بزنیم و هم برای نماز آماده شویم.
عقب مانده ایم. همه رفته اند. چون نماز خواندیم عقب ماندیم.
خود را به بقیه میرسانیم ، جایی مانندقتلگاه درست کردهاند انگار آنجا قتلگاه چندین شهید است توصیفش نمیکنم تا خودتان بروید وببینید.
همه دور آن حلقه زدند باز هم روای دارد میگوید از شهدا از اینکه چگونه شد که این قتلگاه نمایان شد از اینکه شهدا هر وقت خودشان بخواهند خودشان را نشان میدهند دست ما نیست و ...روضه هم میخواند همه گوش میدهند و دل میدهند و بعضی هم اشک میریزند.
و هنوز هم باد شدید میوزد وشهدا در آسمان در حال پرواز...!
دوشنبه 87 فروردین 5
دیوانه کیست...؟
فیلسوفان مردمان عادی را عاقل میدانند اما مردمان عادی آنان را کافر و دیوانه میپندارند.
فلسفه راهی برای رسیدن به حقیقت است. راهی که انسان بوسیله عقل و استدلال باید بپماید.
توماس آگوستین میگوید:«همه شناسندگان در هر گونه شناختی که باشند خدا را ضمنا میشناسند» پس همه انسانها ضمنا فیلسوفند، اما درجهاش برای انسانها فرق میکند.
و مطلق اگه چه معنای واحدی ندارد اما میتوان گفت که مطلق همان حقیقت مطلق است همان کمال متعالی و یا همان خداست.
اگر چه به نظر میرسد برخی از گروهها و تفکرهای فلسفی نهایتا به بیخدایی و لا ادری یا سکوت در مقابل وجود خدا منتهی میشود اما در حقیقت و لو نا خودآگاه همان تفکر نیز به دنبال کمال مطلق است.
و اسلام اساسش فلسفه است آنجا که اصول دین را خدا باوری و صفاتش قرار داده و معاد را نیز در کنار شناخت خدا قرار داده است.
هر مسلمانی قبل از آنکه بخواهد مسلمان باشد باید فیلسوف باشد باید خدا را با عقل و استدالال بشناسد بعد مسلمان شود.
و این خدا فریادی است بر حقانیت اسلام، که اسلام از فکر و نظر نمی گریزد و اساسش را تفکر در عالم وجود قرارداده است.
چگونه ممکن است اسلام تفکر یک انسان بیسوادی چون محمد باشد و اساسش را فکر و تفکر قرار داده باشد.
نمیگوید بیا مسلمان شو. میگوید بیا فکر کن بعد مسلمان شو. و این است اسلام ناب محمدی که محمد سالها برایش درد و رنج کشید و از مال و منال دنیا هیچ نبرد و هیچ نفهمید و از لذت دنیا لذت آخرت را برگزید و چونان بود که تا آخر محمد بود محمد امین، امین در امانتهای مردمی و خداوندی«وحی» که خداوند در فرمود و محمد هیچ نمیگوید مگر آنکه وحیی باشد که ما به او کردهایم.
و باید تمام دردها و رنجها و غمهای محمد هدفی داشته باشد، و آن هم هدفی بزرگ که بتوان تمام رنجهای محمد را به آن نسبت داد.
و این محمد بود که مردم او را دیوانه میپنداشتند، سنگش میزدند، طردش میکردند و به او و سخنانش میخندیدند و حال بعد از گذشت قرنها این سخنان و نام محمد است که بر سر زبانهاست.
یکشنبه 87 فروردین 4
ننم میگه جبهه نرو...
از ماشین پیاده میشوی پایت را روی زمین که میگذاری احساس میکنی زمین میلرزد.
این صدای پای بچههاست که دارند رژه میروند و اگر گوش تیز کنی صدایشان را هم میشونی.
ننم میگه جبهه نرو ....نرو نرو نرو نرو
جبهه میری جلو نرو ......نرو نرو نرو نرو ....
صدای صبحگاه و آمینهای بلند بچهها در آسمان دو کوهه هنوز طنین انداز است.
برنامه این است باید صبحانه بخوریم بعد به بالای ساختمان تخریب شده برویم تا آنجا برایمان روایت گری کنند.
پارسال که آمده بودیم وضع ساختمان بهتر بود الان که رفتیم خرابتر شده بود، شاید میخواهند درستش کنند، ساختمانی که زیر بمباران ویران شده بود، البته ویران که نه هنوز بر پاهایش استوار بود ولی دیگر قابل سکونت نبود.
یکی از بچهها میگفت شاید میخواهند درستش کنند، اری اگر درستش کنند بهتر است دیگر بچهها مجبور نیستند به خاطر اینکه جا برای خواب کم است بیدار بمانند....
بالای ساختمان نمای خوبی دارد، بر کل دوکوهه اشراف دارد همه چیز را میشود زیر نظر داشت.
روای میآید پیرمردیاست خونگرم و خوش اخلاق از صحبتها و حرفهایش معلوم است که خودش لذت با بچهها بودن را چشیده و لذت دویدن و امین گفتن را.
آنچنان با شور و شوق بیان میکند که ما را به وجد میآورد از همه چی میگوید از صحبتها، حرفها، خندهها، شوخیها و خلاصه آن جوان پاک و باهوشی که دانشگاه را ول کرده و آمده تا ایثار کند با اینکه چند بار ردش کردند چند بار برش گرداندند اما باز هم ...
ان شالله به زودی همه صوتهای روایت گریهای اردو را در سایت دینی بلاگ خواهید دید