سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جمعه 86 آبان 18

عنوان هستیم‍‍، نیستیم، ولی هستیم ...

هستیم‍‍، نیستیم، ولی هستیم ...
خیلی هم فلسفی نیست. اما قابل تامل، یک کم باید روی این مساله فکر کنیم.
بهلول* از کوچه می‏گذشت. که ناگاه توجه‏اش به سخنان اشعری جلب شد. سنگی برداشت و سر اشعری را نوازش داد. شاگردان دور اشعری را گرفتند و به دنبال بهلول رفتند. او را گرفتند و به پیش قاضی بردند.
-قاضی: بهلول چرا چنین کردی و سر یک عالم رو شکستی؟باید دیه بپردازی.
بهلول: من...من ؟!
من کاره‏ای نبودم او خودش می‏گفت ما مجبوریم و همه کاره خداست. پس من مقصر نیستم. خدا مقصر است پس دیه را بروید و از خدا بگیرید.
....جالب است! مگر اشعری چه می‏گفت که به این راحتی از تقصیر بهلول گذشتند و رهایش کردند.
اشعری رئیس اشاعره و موسس این مذهب بود. همان‏ها که می‏گفتند  اختیار معنایی نداره و ما همه مجبوریم و باید کارهایی که خدا می‏خواهد باید انجام دهیم ....!
یعنی هر آنچه که ما انجام می‏دهیم. فعل خداست و خواست او و ما هیچ اختیاری از خود نداریم.
چه افعال اضطرارى و چه افعال اختیارى. او خالق افعال خیر و شر است. شر هم آن چیزى است که شرع گفته و عقل نمى‏تواند معیار خوبى براى تشخیص خیر از شر باشد.
به همین معنى هم شر صادر از خداوند است چرا که اگر چنین نباشد از دو حال خارج نیست یا او عاجز است و قاصر یا سهو کرده و غافل است. و ذات مقدس او از هر دوى اینها مبرى است.
شاید با کمی تامل متوجه رابطه این عقیده را با الفاظی مثل خدا خواست، خواست خدا بود، هر چه که او بخواهد و...شویم.
و جبر و اختیار مقوله است که تفکر در آن کمی بحث بر انگیز است و شما و ما باید همیشه کلام سیاسی امام صادق(ع) آویزه گوشمان باشد. که نه جبر و نه اختیار بلکه امر بین امرین.
باید توجه داشت که جبر و اختیار دو امر متضاد هستند. و جمع این دو امر متضاد در اینجا کاری مشکل است. یعنی جمع دو امر متضاد ممکن نیست. و این ما رو بیشتر بر این می‏دارد که فکر کنیم این حکم و حرف امام من باب این بود که شیعیان در این مباحث غرق نشوند و گمراه نشوند. با آن وضع خفقان آن دوره که چند سال همه جبری می شدند و تفویضی‏ها رو به زندان می‏انداختند‍‍، وزمانی که چند سال می‏گذشت جبری‏ها به زندان می‏افتادند.
به طور کلی می‏توان یک نظریه کامل را داد که انسان‏ها در افعال و رفتار خود مختارند.بدین معنا که در آنچه که قدرت آن را دارند مختارند نه آنچه قدرت آن را ندارند.
وسخن همیشه من ....خدا انسان را آفرید و به او از وجود خودش عقل عطا کرد و انسان را در زمین نهاد تا انسان فکر کند و راه خویش را خودش انتخاب کند و به رستگاری برسد.
البته هیچ کس منکر کمک‏ها و امداد های بی‏حد و مرز خدا نیست اما این هم شرط دارد و آن اینکه خود انسان بخواهد.  

*بهلول همان عاقل دیوانه نما بود که گفته شده  به دستور امام صادق(ع)برای اینکه زنده بماند خود را به دیوانگی زد و در کوچه بازار با اسب چوبی خود مشکلات مردم را حل می‏کرد.


دوشنبه 86 آبان 14

عنوان پاچه گیر‏های اجنبی...

بدم می‏آید. بدم می‏آید. بدم  می‏آید.....
از تاریخ ایران بدم میِ‏آید.
نه اشتباه نکن، نه از داریوش و رستم  و سهراب، نه از ستار‏خان و باقر‏خان و مرد جنگل و مدرس.
از آنجا بدم می‏آید که پای سگ‏های ول‏گرد، زمینِ پر خروش ایران را به لجن کشیدند.
از آنجا بدم می‏آید که پادشاهان‏مان خود را فروختند و کشور عزیزمان در در گنداب واق واق‏های این سگ‏های ولگرد به لجن کشیدند.
غرور بد است اما غرور هم یک امر نسبی است. تا در مقابل که باشد. غرورمان را شکستند. هیبت‏مان رو خورد کردند. رستم و سهراب‏های ما را کشتند و...
چقدر تنفر انگیز است که در خانه باشی و هیچ نباشی.
چقدر چندش آور است که کسی تو را آدم حساب نکند، در خانه خودت.
چقدر بد است کاپیتولاسیون. یعنی در خانه باشی و کسی بیاید و هر غلطی دوست دارد انجام دهد و تو هیچ نتوانی بگویی. و بگویی بفرما باز هم انجام بده مال خودت هست مال پدرت هست.
چقدر چندش آور است. چقدر...!
بدم می‏‏آید بخوانم عهد نامه گلستان را، ترکمن چای و... هزاران ذلتی که بر پیکره تاریخ ایران داغ زدند.
و چه با لذت می خوانم تاریخ مرد جنگل را چقدر دوست می دارم مرحوم مدرس را و چقدر ....
و چقدر بدم می‏آید. از تفکر انگلیسی از اینکه باید همه دنیا زیرِ دست‏شان باشد. از اینکه همه باید مثل اعراب غلام های حلقه به گوش‏شان باشند و چقدر بدم می‏یاد از این اعراب شکم گنده بی غیرتِ خلیج .حقا که این‏ها تحفه هایی بر زمین  می‏باشند.
و لذت می‏برم که ایرانیم و لذت می‏برم که غیرت ایرانی دارم  و لذت می برم که امام  خمینی و اقای خامنه‏ای را دوست دارم.
چه زیبا می‏بینم لاله‏های در خون خفته را، چه زیبا می‏بینم رنگ قرمزی جنوب ایران را.
و آنجا که از دفاع مقدس می‏خوانم به خود می‏بالم که تمام دنیا یک طرف بود و ایران و ایرانی و غیرت ایرانی طرف دیگر و تو گل کاشتی ای ایرانی سرافراز.
و چه مشعوف می‏شوم از این کار تو ای هم رزم ایرانی تو که بر آن شدی تا ریشه های استکبار و اجنبی را از خاک ایران بر کنی تو که با دیگران یک پارچه شدی و بر آن ساختمان گنداب که هنوز واق واق‏های سگان بر آن شنیده می‏شود. تاختی و ویرانش کردی.
آفرین بر تو ای دانشجو، دانش آموز.... حقا که سر فرازمان کردی.


جمعه 86 آبان 11

عنوان مشتاق تو

لذت زیارت امام رضا(ع) زمانی هست که مشتاق برید و مشتاق برگردید.
یک استادی داشتیم که راهنمایی های خوبی در مورد زیارت امام رضا(ع) و لذت این زیارت داشت.
اگر می‏‏خواهید این لذت باقی بماند به چند نکته باید توجه کنیم.
1.هیچ وقت و هیچ وقت وقتی حال ندارید.
وقتی حوصله ندارید.
 به زور دعا و زیارت نخوانید.هر وقت خسته اید و خواب‏تان می‏آید.سریع از حرم بیرون بروید و خلاصه سعی کنید همیشه وقتی حال دارید داخل حرم باشید.
آدم‏ها تا وقتی که یک گناه را مرتکب نشدند. خیلی براشون سخته و ناراحت کننده است انجام دادنش و وقتی برای دفعه اول این گناه را مرتکب می شوند. خیلی شرمنده و پشیمون می شوند. اما هر چه که بیشتر مرتکب این گناه بشوند این گناه براشون عادی می‏ شود.  یعنی دیگه خیلی راحت آن گناه را مرتکب می‏شوند.
کارهای بزرگ هم همین طوره اگه شما یک کاری رو خیلی بزرگ می‏‏دونید و براتون خیلی مهمه هرچند بار که آن عمل رو با بی حوصله گی و مجبوری انجام بدهید. آن کار به همان اندازه برای شما کوچک می‏شود، با اینکه خودتان نمی‏‏خواهید .شاید این یکی از مهم ترین دلایلی باشد که برای مامسمانان یا همون شیعه‏ها خیلی از کارهای بسیار بزرگ عادی شده و به  راحتی از کنارش رد می‏‏شویم .
2.اگه می‏خواهید. این حال رو داشته باشید. سعی کنید کمتر گناه کنید.
یعنی ایشان می‏فرمودند که یکی از مهمترین دلایلی که شما می‏توانید. همیشه موقع زیارت حال داشته باشید. این هست که سعی کنید. کمتر گناه کنید و به خورد و خوراک و خوابتان هم خوب برسید. که احیانا موقع زیارت نه گرسنه‏تان بشود و نه خوابتان بیاد.
3.همیشه سعی کنید. از زیارت کردن دعا خواندن سیر نشید.
یعنی تا حس کردید دارید خسته می شوید. یا سیر می شوید سریع بزنید بیرون. یعنی با اشتیاق بیرون بیاید. درحالی که هنوز دوست دارید. بمانید بیرون بیاید و این اشتیاق مانده باعث می شود. که دفعه بعد هم با اشتیاق بیرون بیاید.
4.شما وقتی داخل حرم هستید امام رضا(ع)را حس می‏کنید ولذت می برید. خُب سعی کنید با یک تیر دونشون بزنید.یعنی به نیت دیگران پدر، مادر و ... زیارت کنید که هم یک شخص دیگه به فیض برسد هم خودتان.


سه شنبه 86 آبان 8

عنوان من هیچ وقت برای خودم زیارت نمی خونم ...

و بالاخره این شد که ما به پابوسی امام رضا نائل شدیم ...
با یک تلفن شروع شد. نه! یک پیامک ..
با اینکه کارهای زیادی داشتم. سرم خیلی شلوغ بود. ولی مگه می‏شد از این فرصت، به همین راحتی گذشت.
حدود ساعت 1 بود که ما قم رو ترک کردیم انقدر عجله کردیم، که خیلی از وسایل مورد نیازمون را جاگذاشتیم.
وسط راه تازه متوجه شدیدم که حتی پول هم بر ‏نداشتیم.یعنی حتی پول بنزین رو هم نداشیتم.البته نه اینکه نداشتیم.نه! من داشتم اما اون موقع قابل دسترسی نبود باید تا رسیدن به مشهد و باز شدن بانک‏ها صبر می‏کردیم.این شد که من مجبور شدم با یکی از دوستان تماس بگیرم و یه شماره حسابی بدم که از کارتش به کارت ما پول واریز کند...
حدود ساعت 2 بود که به مشهد رسیدم. یک راست رفتیم حرم امام رضا. ماشین رو پارک کردیم و رفتیم حرم.
وقتی آدم رو‏ به روی اون گنبد طلایی زیبا قرار می‏گیره همه چی یادش می‏ره. احساس می‏کنه ستون‏های قلبش به لزره افتاد و داره می لرزه و این لرزه باعث زلزله ای تو چشم ادم می شه و باعث فوران اون گذاره های آبی می‏شه.
وقتی رو به روی گنبد می‏ایستی، نمی‏دونی باید چی کار کنی. آیا باید کفش‏هات را در بیاوری و به گردن بیندازی.یا اینکه سرت را به نشان سرافکندگی پایین بیندازی. 
زیارت اول تموم شد.از حرم اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم در پارکینگ که رسیدم. کارت پارک رو که دادیم. اون اقا گفت: 800 تومان
همه به هم دیگه نگاه کردیم.
من ندارم
-منم ندارم
...
هیچی دیگه! نمی‏ذاشتند که بریم مجبور شدم کارت ملی رو گرو بذارم اونم به خاطر 800 تومان اونم آستان قدس..!
من یاد گرفتم مشهد هیچ وقت برای خودم زیارت نخونم.
خودم رو یه نائبی از طرف همه دوستان و فامیل می‏دونم .
اولین زیارت به نیت امام زمان و امامان معصوم علیهم السلام هست.
بعد پدر و مادر
بعد خانواده و فامیل و...
البته این دفعه یه گروه جدید اضافه شد...دوستان وبلاگی...
بعد برای همه مومنان و مسلمانان و...
البته زیارت های من کامل کامله
امیدوارم  یه زیارت کامل کنار ضریح مطهر امام رضا بتونه یه سوغاتی خوب برای دوستان وبلاگی باشه ...
و من برای تو دعا کردم اما نه برای رسیدن به تو برای اینکه همیشه شاد و خوشبخت باشی....


جمعه 86 آبان 4

عنوان وقتی همه وقتی‏ها یه جا جمع بشه!

وقتی یک جا 9 سال درس خوندی.
وقتی دانشگاه قبول شدی.
وقتی برای ثبت نام احتیاج به یک نامه داری.
وقتی به خاطر یه واحد که یا ندادی یا از قلم افتاده بهت نامه نمی‏دن.
وقتی حاضری هر تعهدی بدی اما بازم افاقه نمی‏کنه.
وقتی کسی که باید پاسخ‏گو باشه، جواب سوالات رو نمی‏ده.
وقتی کلا دیگه بی خیال دانشگاه می‏شی.
من هیچ وقت نمی‏گم مشکل از کس دیگه یا جای دیگه است.
مشکل فقط منم من.
درسته که حوزه برنامه‏ درست و حسابی نداره.
درسته که پشت بعضی کارهای حوزه شاید تفکری نباشه و همش تعصب باشه. 
درسته که اونجا چیزی به نام اکرام ارباب رجوع، معنایی نداره
درسته که وقتی می‏ری اونجا بعضی‏ها که وظیفه‏شون جواب دادنه جواب نمی‏دن حتی زمانی که بهشون التماس کنی و خواهش کنی.
اما بازم هیچ کس و هیچ کی مقصر نیست فقط خودم مقصرم، خودم.
وفقط من هستم که اشتباه می‏کنم من!«زیاد جدی نگیر»
همیشه باید آدم اشتباه خودش رو قبول کنه. این طوری یه گام به جلو می‏ره.
اگه تصادف می‏کنم.اگه از پله‏های دفتر سر می‏خورم و دستم ... می‏شه و اگه ...
تو همه این موارد خودم مقصرم!خودم.
نه خدا. نه قسمت نه تقدیر و نه هیچ چیز دیگه مقصر نیست.
چون اگه موقع رانندگی حواسم بود .اگه موقع پایین رفتن حواسم بود و اگه.....حواسم بود این اتفاقات نمی‏افتاد.
و از همه مهم‏تر خود خدا گفته ..-إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ ...خدا هیچ چیزی رو تغییر نمی‏ده مگه اون چیزی که خود ما انسان ها تغییرش می‏دیم 
اگه نرفتم مشهد. اگه جور نشد برم مشهد.نمی‏گم امام رضا نمی‏طلبه. اتفاقا خوبم می‏طلبه نه اینکه فکر کنی آدم خوبی هستم،نه.اتفاقا از اون بدام که امام رضا منو طلبیده که شاید افاقه‏ای بشه به حال من. اما من خودم اجابت نکردم.من خودم نرفتم. من خودم نخواستم و....
و در کل چه خوبه انسان اشتباهاتشو قبول کنه ...البته بعدشم سعی کنه درس بگیره...
و وقتی سرت درد می‏کنه واهل قرص هم نیستی و خوابتم نمی بره. پا می شی پشت سیستم می‏شینی و یه پست می نویسی و حالت خوب می‏شه بعد راحت می خوابی.
البته امکان داره من خیلی اشتباه بکنم خیلی.....................خیلی.......شاید کلا دارم اشتباه می‏کنم....


پنج شنبه 86 آبان 3

عنوان سر درد استامینیفونی

وقتی با هم هستیم. وقتی همه در یک کافی شاپ هستیم. وقتی همه دور یک میز حلقه زدیم؛ همه احساس لذت می‏‏کنیم.
از با همی بودن‏مان لذت می‏‏بریم .
و باز یک چهارشنبه دیگر و یک باهمی دیگر، چه لذتی دارد...
وباز داستان‏های نیمه بلند و داستانک ،جمله پاره‏ها و صفحه پاره‏های یک رمان، اشعار لذت بخش، زیبا و دل‏نشین ((از نوع عاشقانه)) که دلِ آدم را به تکاپو یا به یاد تکاپو‏های گذشته و یا حال که در حال خاموش شدن است می‏اندازد و من هم درخواست می‏کنم که از این اشعار در جلسه خوانده نشود. من که دیگر حال و حوصله عشق و عاشقی را ندارم !.
البته دیشب کسی شاعر نبود. دیشب تولد کسی نبود. دیشب کسی غمگین نبود.و تنها اتفاق تازه قبولی حامد در دانشگاه بود.
چهره زیبا و شاد حسن به من آرامش می‏دهد. وقتی کنار حامد می‏‏نشینم حس می‏کنم بایدهمیشه بخندم .عشقولانه های روشن فکرانه حامد مرا یاد اِوووووا خوااااااااااهر‏ها می‏اندازد. مجاهد را که نگو همیشه در فضاست. با آن شعر خواندن حماسیش و مظاهر هم که در حال خوردن است
و من هم باموبایلی که تازه خریدم. بازی می‏کنم و یا شاید عکس می‏گیرم. حالا نمی‏دانم عکس یا سوژه.
تا به حال قرص استامنیفون نخوردم نه اینکه سر درد نداشتم. نه! از این قرص خوشم نمی‏آید دوست ندارم درمقابل سر دردم نقطه ضعف نشان دهم که همیشه به سراغم بیاید. ویا شاید هم به اندازه دیگران سر درد نشدم که بخواهم از قرص استفاده کنم ..ولی امشب چندین باز به فکر خوردن قرص افتادم اما باز هم نخوردم ...
سوژه یا عکس خودت برو ببین.

یکشنبه 86 مهر 29

عنوان پشت خرافه‏ها و گزافه‏ها

چند وقتی هست هوای مشهد زده به سرم. دوست دارم یک سری به امام رضا(ع)بزنم. اما دنبال یه فرصت می‏گشتم. تا اینکه دیشب یکی از دوستان زنگ زد و گفت بریم...ما هم که خوشحال ساکمون رو سیم ثانیه بستیم و آماده کردیم اما...
خوب نشد دیگه؛ ظاهرا سر رفتن یک مشکلی برای اون رفیق پیش آمد و سفرمان جور نشده.
شاید شما، اره شمایی که داری این پست را می‏خوانی اولین گزینه ذهنت این باشد که خُب، توفیق نداشتی. امام رضا نطلبیده و...از این صحبت‏های کوچه بازاری.
هیچ وقت ادعایی در مورد توفیق خودم ندارم . شاید من یکی از همون کسانی باشم که بدتر از خودم تو شیعیان علی پیدا نکنم؛ ولی خدایش این فحش‏های ناخواسته به انسان‏های کریمی همچون امامان معصوم اذیتم می‏کنه.
واقعا من نمی‏دونم .ما شیعیان آنهایی که با آنها سرو کار داریم. ((امامان معصوم و خدا)) نمی شناسیم. یا نه از بی اطلاعی بی خردی ماست این حرف‏های مان.
خیلی سخت است قبول این مطلب که این‏ها با این همه زحمتی که برای انسان ها و هدایتشان کشیدند. اگر کسی بخواهد. به نیت زیارت مرقدشان که خود حالتی روحانی برای انسان ایجاد می‏کند بروند. بخواهند جلوگیری کنند. یا به اصطلاح نطلبند.
هیچ وقت نشنیدم؛ که کسی حتی دشمن‏شان به درب خانه آنها آمده باشد و دست خالی برگشته باشد.پس چگونه می‏شود که کسی بخواهد و قصد کند که به دیدار آنها برود و آنها نخواهند ویا بخواهند قبولش نکنند.
خُب‍، البته این را نمی‏توان انکار کرد که اشخاصی را ایشان طلب کنند و بخواهند که به دیدارشان بیایند همانگونه که در زمان حیات‏شان با دیدن برخی از یاران‏شان شاد می‏شدند.
حرفی نیست که همه اعمال و رفتار ما به خدا بر می‏گرده و به خواست و مشیت خداوند ولی خداوند هم خواست و مشیت خودش رو به قانونی به نام قانون دنیا واگذار کرده و به عبارت دیگر خواست و مشیت خودش رو بر اساس آنچه شما می‏خواهید تنظیم کرده واین است که معنای اختیار و امری بین اختیار و جبر معنا پیدا می کند. البته گاهی اوقات برای برخی مصالح که خود تشخیص می‏دهد از قانون خود تخطی می‏کند.
به شدت از این حرف‏های کوچه و خیابانی که همه و همه برای توجیه کار خودمان است بدم میِ‏آید. خدا نخواست .نمی طلبد ما را.مشیت خدا این طوری بود و...
هیچ تو جیهی برای این گونه حرف‏ها مگر توجیه کردن خودمان وجود ندارد.
طرف در همسایگی امام رضا است به او می‏گویی چرا زیارت نمی‏ری می‏گوید توفیق نشد ...امام رضا نمی طلبد
چرا باید در این گونه مواقع خودمان رو مورد خطاب قرار ندهیم؟
چرا نباید بگوییم نخواستیم؟چرا نباید بگوییم خودمان نخواستیم بریم زیارت خودمان مسئول کار خودمان هستیم و...
شاید این گونه بتوانیم درس بگیریم ...البته امیدوار نباشیم ...گفتم شاید
واما آن رفیقمان هم ظاهرا با خانواده هماهنگ نکرده بود و وقتی خانواده‏شان فهمیدند اجازه ندادند.


جمعه 86 مهر 27

عنوان یک روز با همی

ایام به بهانه وبلاگ نویسی خوش می‌گذرد.
آیا تا به حال یک وبلاگ نویس را برهنه دیده‌ای؟
اشتباه نکن، روز خوبی بود. استخر، سونا، جکوزی و...چند ساعتی در میان آب بودن و دست و پا زدن در آب لذتی خاص دارد.وقتی لب استخر نشسته‌ای و در حال استراحت کردنی، یک دفعه کسی هُلت می‌دهد و چند کیلو آب نوش‌جان می‌کنی.
و این طور می‌شود که به یک باره حس می‌کنی تمام خستگی‌‌های پشت میز نشستنت از تنت بیرون می‌رود. علی الخصوص یک مشت و مال اساسی بعد از سونا که هر چه آب خوردی از حلقومت بیرون می‌ریزد ...چه می‌چسپد.
وقتی با چند وبلاگ نویس می‌چرخی و همه هم اهل حالند این طوری می شود دیگر ...
وبعد از استخر ناهار در یک رستوان شیک، می‌گفتند فقط برای دکوراسیونش 20 میلیون تومانی خرج کرده.
و این هم یک جمعه دیگر و حال که غروب است حس ناخوشایندی دارم انگار چیزی کم است چیزی گم است دنبال چیزی می گردم...
انگار این خاصیت جمعه است. هر چقدر هم خوش بگذرد. باز هم غروب جمعه جای برای خوشی نیست.
باز هم جمعه ای دیگر گذشت و تو نیامدی.
اصلاحیــــــــــــــــــــــــه....
وحال که شب شده، من قصد رفتن می‏کنم...اما انگار برنامه چیده شده، باید من هم طبق برنامه باشم.
باور کنید سرم درد می‏کند خسته شدم ‏دیگر حالی برایم نمانده.اما مگر دوستان ول کن ما می‏شوند.فایده‏ای ندارد باید تن دهم .
من یک کار کوچکی دارم.به زور از بچه‏ها رخصت می‏گیرم تا در این نیم ساعت مانده به قرار به کارم برسم .می‏روم اما با صد قول و قسم که سر ساعت سر قرار حاضر باشم ...سرم درد می‏کند؛ اما باشد مهم نیست .فدای رفاقت...
سینما زیاد شلوغ نیست؛اما خلوت هم نیست.ولی باز هم تراژدی تلخ و غم‏ناک فیلم‏های ایرانی...چقدر بدم می‏آید اگر می دانستم حتی اگر دوستان هم خودشان رامی‏کشتند نمی‏رفتم ...باز هم محمد رضا شریفی‏نیا با معشوقه‏هایش همان‏های که خود به همراه خانمش(که حالا نمی‏دانم صفت سابق در کف او هست یا نه) به سینما کشانده بود؛ با آن همه مسائلی که بعدا رو شد...
داستان یک مرد دو زنه که حدود 12 سال است زندگی می‏کند و دو دختر دارد و هنوز کسی خبر ندارد.
و بعد از 12سال به طور کاملا اتفاقی هر دو دخترش را در یک مدرسه ثبت نام می‏کند.
بعد این دو خواهر جریان رو متوجه می‏شوند وسعی دارند که مادرهایشان نفهمند...چه تراژدی توهم انگیز و مسخره‏ای...
و به صورت کاملا فانتزی شدن داستان و آخر سر هم همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد ...و از عجائب روزگار که دو هوو با هم سازش کردند.
فکر کنم هنگام بیرون رفتن می‏شد ناسزاهای خانم‏ها کم نصیب کارگردان بی ذوق سلیقه می‏کردند راشنید...
راستی! یادم هست آخرین باری که سینما رفتم طبقه پایین نشسته بودم .


پنج شنبه 86 مهر 26

عنوان شبی با بوی وبلاگ

چه شبی بود شب مثال زدنی...
همه دور میز در کافی شاپ نشسته بودیم. فضای جالب و مطبوعی بود. سمت راست حامد جان، سمت چپ حسن جان، مقابل هم پدر بزرگ ، حامد و علی جان مجاهد؛ و صدر میز هم مظاهر جان گل که اصلا این جلسه به بهانه او بود. آخر، شب تولد مظاهر جان بود.
حامد چهره به چهره لپ تاپش یکی از داستانک‏های ناب خود را برای‏مان می‏‏خواند؛ زیبا و جذاب مثل همیشه. اما مظاهر از همه خوشحال تر بود. چهره‏اش گل انداخته و شادمان از این‏که دوستان وبلاگیش مهمانی کوچک و صمیمانه‏ای برایش ترتیب داده‏اند‏.
البته مظاهر بهانه بود؛ مهم جمع شدن دوستان وبلاگی در یک جمع خودمانی و زیبا بود؛ جمعی که بگوییم و بشنویم.
البته چیپس و پنیر هم به مجلس ما حالی داد. اشتیاق حسن برای چیپس و پنیر جالب بود؛ فقط در سیم ثانیه. من که نفهیدم چطوری... حامد و پدربزرگ که هم‏کاسه بودند مرزبندی کرده بودند. پدر‏بزرگ حرف می‏زد و حامد می‏خورد.
لیوان‏های دلستر را که نگو! به بشکه‏ای می‏ماند؛ اما نمی‏‏دانم چه زود تمام شد. غصه‏‏ای نبود؛ حسن هنوز نخورده بود...
و شعر زیبای پدر‏بزرگ که ختم مجلس شد مجلس ما را زیبا‏تر کرد...

چهارشنبه 86 مهر 25

عنوان کی گفته سفره جمع شده؟

آن خدایی که من می‏شناسم سفره‏اش همیشه پهن است پهن...
خیلی آدم‏ها، خیلی جاها این طور بیان می‏کنند که ماه رمضان تمام شد،سفره خدا جمع شد و...
نمی‏‏دانم چرا نسبت به این جملات و صحبت‏‏ها حساسیت خاصی دارم، نمی‏‏توام قبول کنم که سفره برکت و رحمت خدا جمع شده باشد و خدا رحمت وبرکت خود را محدود و محصور دریک زمان و یا یک موقع خاص کرده باشد
شاید و شاید این به علت کم اطلاعی من باشد ویا فقط یک حرف باشد از جانب من اما برای من قابل قبول نیست خدایی که خود را با آن همه صفات معرفی می‏کند بخواهد برکت و رحمت خود رامختص به مکان یازمانی خاص کند
خدایی که بارها و بار ها اعلام می‏کند سریع الرضا است و خیلی زود راضی می شود و خدایی که خود را با صفاتی معرفی می‏کند که اگر انسان به کُنه آن صفات توجه کند مات و مبهوت می‏شود که این دیگر کیست؟
خدایی که عینا و شاید با فریاد به دنبال دعا کننده محتاج می‏گردد «قال ربکم ادعونی استجب لکم»پروردگارتان می‏گوید بخوانید تا اجابت کنم شما را (آیه 60سوره مومن)و یا وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (بقره آیه186)و هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند ، بدانند که من به آنان نزدیکم ; دعاى دعاکننده را ـ آن گاه که مرا بخواند ـ اجابت مى‏کنم ; پس باید دعوت مرا بپذیرند و به درگاه من دعا کنند و به من ایمان بیاورند که دعایشان را اجابت مى‏کنم ، امید آن که در دعایشان به درگاه خدا راهیاب شوند و یا أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَّا تَذَکَّرُونَ (نمل آیه62)آیا آن کس که خواسته هر درمانده اى را ـ آن گاه که او را بخواند ـ اجابت مى‏کند و گرفتارى اش را برطرف مى‏سازد و شما آدمیان را در زمین جانشین قرار مى‏دهد ، بهتر است یا خدایان اهل شرک ؟ آیا با وجود خدا معبودى شایسته پرستش ، هست ؟ شما کفرپیشگان چه اندک درمى یابید و متذکّر مى شوید
و آیات و روایات زیادی از این قبیل که همه و همه اذعان به این دارند که خداوند اجابت کننده ای بی نظیر است
وشاید دوستم درست می گفت:
سفره داریم تا سفره یک سفره است که می گوید خوردن حلال بردن حلال یک سفره است که در باغی است که صاحب آن باغ می گوید بخورید و حتی اگر خواستید درختش را هم بکنید و ببرید، بله سفره ماه رمضان از این نوع سفره هاست ...
ولی بازم هم در ذهن من جای نمی‏گیرد خدایی که محبتش از محبت مادرانه بیشتر است ...آن هم مادر من که اگر شبی خانه نروم زنگ می‏زند که
کجایی؟چرا نمی آیی؟و...
آری و خدا همان است که همیشه آن لاین است همیشه
فقط یادمان باشد اگر کم دیر شد کنترل+جی((BUZZ)) نزنیم شاید هنوز وقتش نشده شاید از کنترل+جی بدش آید.آخر بنده! صبر داشته باش...

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >