سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پنج شنبه 87 بهمن 24

عنوان ذوقی هنر بر لب جوی

آدم برای دل‌خودش هم که شده گاهی باید بر لب این جوی بنشیند و نگاهی به آب‌های روان آن کند و دست و روی به آب بزند.
من هم نشسته بودم و می‌خندیدم نمی‌دانم این آب چه آبی بود که وقتی به آن نگاه می‌کردم همه روز‌های عمرم را می‌دیدم که از جلوی چشمم با همان آب می‌گذشت.
البته هر چه که خودم می‌خواستم ظاهر می‌شد و با آب می‌رفت.
پاهایم را در این جوی و آب گذاشته بودم و به آب نگاه می‌کردم. گذشته‌های دور و نزدیک یکی یکی می‌گذشتند. همه دوست‌ها دوستی‌ها خنده‌ها و خلاصه هزار چیز دیگر.
امروز کلاس فلسفه هنر غرب در قرن 18 داشتیم. 4 ساعت. فکر کن!
آدم یک طوریش می‌شود. ولی بد نبود استاد از دکارت گفت و یک سری هنرمندی که نظریات هنری داده بودند و نتوانسته بودند یک نظام درست و حسابی برای نظریاتشان ارائه دهند و بعد فلاسفه‌ بعدی‌آمدند و کم کم چیزی به نام ذوق در هنر پدید آمد و چیزی که می شد تکیه‌ای برای آرای هنری و نقد‌ها باشد.
خودمانیم این هنر هم عجب کوفتی است. هر جایش را که می زنی می‌بینی از یک جای دیگر سر بلند می‌کند اصلا انگار بهترین تعریف برایش همان نسبی بودن است انگار اصلا تعریفی نیست که بتواند همه هنر‌ها را شامل شود.
جالب است بدانید که از نظر برخی از فلاسفه غربی اخلاق و هنر پیوند تنگاتنگی دارند و اصلا مقوله‌ای به نام هنر برای کمال اخلاق و این حرف‌ها مطرح می‌شد. آن اوایل آن را مطرح می‏کردند چون جذاب بود تا بوسیبله‏ آن اخلاقیات و اعمال اخلاقی را بیان کنند.
شافستبری(فرانسوری) تقریبا از اولی کسانی بود که مساله ذوق را به صورت فلسفی مطرح می‌کند او بیشتر از هنر برای اخلاق استفاده می‌کند هر چیزی هنری را یک فعل اخلاق می‌داند مثلا خلقت را یک فعل هنری خداوند می‌داند و به تبع آن یک فعل اخلاقی. او طبیعت و مخلوقات را کپی یا نمایش اندیشه الهی می‌داند و خلقت راخیر می‌داند پس عمل خداوند خیر و یک عمل اخلاقی است و هر زمان که ما عمل خیر و زیبایی انجام می‌دهیم از خداوند داریم تقلید می‌کنیم
خداوند اول هنرمند و بهترین هنرمند است.
از نظر او هنر نمایش اندیشه است نه تقلید از طبیعت پس انسان هنرمند یک خالق است خالق ثانی از آن جهت که مانند خداوند اندیشه‌های خود را نمایان می‌کند و خلق می‌کند.
ای بابا خب خسته‌شدم. باید یک آبی به دست صورتم بزنم. آب خاطرات شاید جلایی دهد و شوق درس‌خواندنم رابیشتر کند.
پس فردا کنکور دارم کارشناسی ارشد، امشب هم اساسی حس فیلم دیدنم گرفته می‌خواهم بنشینم سیر فیلم ببینم.


شنبه 87 بهمن 12

عنوان امام حسین علیه االسلام فدایی شیعیان

سلام جناب آقای امیر حسین
اول بفرمایید که این لفظ عزاداری یعنی چه؟
مطمئنا نمی‌توانی یک تعریف درست و حسابی و جامع و کاملی برایمان بیاوری می‌دانی چرا؟چون‌ آن‌هایی که باید این لفظ را تعریف کنند هنوز تعریف نکرده‌اند و اگر هم کرده‌اند آن‌چنان تعریف کرده‌اند که به گوش کمتر‌ افرادی رسیده و یا آنقدر این تفسیر‌ها تفاوت دارد که نمی‌توان تعریف جامعی برای آن پیدا کرد که حقیقتا این عزاداری و سنت روضه امام حسین دارد به بیراهه می‌رود.عزاداری امام حسین

اقای امیر حسین شما فکر می‌کنی عزاداری این است که بنشینی و سینه بزنی و گریه کنی و سیاه بپوشی و نخندی و ...

شما فکر می‌کنی با این کار‌ها دردی از خودت و اسلام را دوا می‌کنی شما فکر می‌کنی با نخندیدنت به امام حسین کمک می‌کنی با ساعت‌ها سینه زنی وگریه کردنی که به زور و داد و بیداد باشد چه تحولی در تو رخ می‌دهد؟

اقای امیر حسین بگذار برایت بگویم که امام حسین فدایی شیعیان شد. فدای پیروانش شد تا روزی برایشان به یادگار بگذارد که یادی از دین بکنند یادی از خدا بکنند یادی از ظلم و گناه خود کنند. امام حسین خودش را فدا کرد تا سالیان بعد از او پیروانش گرد هم بنشیند و به بهانه و یاد او از اسلام بشنوند از اخلاقیات بشنوند و به قران و تفسیر آن گوش کنند. عزاداری یعنی این. عزاداری یعنی اینکه وقتی دهه محرم تمام شد عهدی دوباره با خدایت با امام حسین بسته باشی. عزاداری یعنی این ‌که یک تغییر کوچک حتی خیلی کوچک در زندگیت ایجاد شده باشد.
عزادار کسی است که نصیبی از این عزاداری ببرد برای او فایده‌ای داشته باشد آیا شما فکر می‌کنی با این‌‌ کار‌هایی که الان رسما اسم عزاداری به خود گرفته این تحولات ایجاد می‌شود؟

که گفته در دهه محرم نباید خندید که گفته منبری نباید بالای منبر حرف خنده دار بزند که گفته باید در محرم عبوس بود؟

عزاداری به تبریک نگفتن نیست. من نمی‌توانم درک کنم که به احترام امام حسین نباید تبریک گفت. یا نباید خندید یعنی چه؟

بعید می‌دانم تولد امام باقر در ماه صفر اتفاقی باشد و خالی از قصد و غرض باشد. شاید این تولد میمون و مبارک آن هم تولد خردسالی که خودش در کربلا بوده و خیلی از صحنه‌های کربلا را دیده است، مهری بر خرافه‌روی‌ها و کج روی‌های برخی نباشد.
یک مثل معروف هست که می‌گوید شاهد از غیب رسید.

پوشاندن دین اسلام با این نوع سیاه فکری‌ها باعث شده که تهمت‌های ناروا به شیعه وارد شود. دین سیاهی دین غم و هزاران حرف نامناسبی که به خاطر عمل‌کرد و کج روی‌های شیعیان به شیعه نسبت داده شده است.

و اما مساله دوم دهه فجر است. این مساله این‌قدر واضح است که احتیاجی به توضیح و تفسیر ندارد. در ضمن من نشنیده‌ام که کسی گفته باشد که دهه فجر ارتباط خاصی با سوره فجر داشته باشد. این فقط یک همانندی است همین و بس. نه تفسیر این سوره است نه شاهد مثال نه مصداق آن نیست و هیچ ارتباطی ماهوی با آن ندارد.اگر سندی برای ارتباط می‌اوردید و بعد نفیش می‌کردی بهتر بود. شما یک امر خیالی اثبات نشده را نفی کرده‌اید.

جمعه 87 بهمن 11

عنوان شیرین ترین انتظار

نمی دانم تاحالا برایتان اتفاق افتاده که گاهی احساس خاص و ویژه‌ای داشته‌ باشید. احساس عوض شدن، سر زندگی و یا انتظار برای یک زمان خاص که منتظرش بودید. یا برای شنیدی یک خبر خوش یا یک پیروزی خاص.
خیلی بعید است کهورود امام به ایران کسی به این احساس‌ نرسیده باشد و در زندگیش این تجربه را درک نکرده باشد.

مثلا احساس انتظار برای رسیدن وقت یک مسافرت خوش. هیچ وقت یادم نمی‌رود برخی از مسافرت‌هایم که برایم شیرین و لذت بخش بود چه حس زیبا و دلنشینی داشتم. آن انتظار برای رسیدن وقت سفر لذت بخش تر از خود سفر بود.

عموما شب‌هایی که فردایش یا حتی چند شب قبل از زمان سفر خوابم نمی برد و تا ساعت‌ها در رختخواب به فکر سفر و لذت‌هایش و کارهایی که می‌خواهم انجام بدم و هزار و یک فکر و خیال دیگر.

هر چه ‌آن چیز‌هایی که منتظرش بودم مهم‌تر بود. شور شعف بیشتر بود. یعنی همان نخوابیدنی‌ها و فکر و خیال‌ها.
وقتی از یک تغییر بزرگ حرف می‌زنیم وقتی از یک آدم بزرگ و ارزشمند حرف می‌ِزنم وقتی برای دیدن یک رهبر مقتدر و کسی که خدا دوستش دارد حرف می‌زنیم قطعا این انتظار خیلی شیرین‌تر است.

تصور شور شعف مردم در زمان ورود امام به ایران توصیف نشدنی است مردم که شاید شب‌هایی زیادی را به شوق دیدار امام نخوابیده بودند و زمانی که امام وارد ایران شد همه نخوابیدنی‌ها و همه خسته‌گی‌ها بر طرف شد و انگار یک نیروی تازه و جدید به بدنشان تزریق شدن و قدرت تازه‌ای گرفته‌ای در دنیای جدید پیش رو، در ایران پیش رو.

روزهای ورود امام را روز‌های زیبایِ به حقیقت پیوستن انتظار‌های مردمان بسیار بوده که بعد از گذشت حدود 30 سالی این شور و اشتیاق در فیلم‌ها و تصاویر موج می‌زند.

همیشه افسوس می‌خورم که چرا نتوانستم آن انتظار و آن احساس بزرگ را درک کنم.

× سلام مجدد خدمت همه دوستان قدیمی، آدم هر جا که باشد گاهی به خانه خودش بر می‌گردد.
×برای این پست امیرحسین هم خواهم نوشت.

پنج شنبه 87 شهریور 21

عنوان سلامی به همراه یک خداحافظی

خانه‏ تکانی هم برای خود لذتی دارد البته آن خانه تکانی که اسباب و اثاثیه در آن نباشد یا اگر هم هست همان جا، خانه قبلی بماند.
مدتی بود به فکر خانه تکانی افتاده ‏بودم اول‏‏ها می‏‏خواستم دامنه رند را با خودم ببرم اما بعد‏ها پشیمان شدم.
مهم نیست که کجا و در چه منطقه‏ای می‏نویسم مهم این است که نوشتنم در این‏جا تمام شده است. البته شاید هم کلا نوشتنم تمام شده است.
شاید پایان راه رند برای من باشد. البته الان تصمیم دارم که باشد. اما خدا را چه دیدی شاید زمانی بیاید که دلبستگی‏هایم به رند بگردد و بازهم این کیبرد خسته نای نوشتن را پیدا کند و انگشتانم را بر خود حس کند.
اما آنچه مهم است این است که راه رفتن آماده است و من هم آماده.
اینجا بودیم، اینجا نوشتیم، اینجا دعوا کردیم، شاید همین جاهم کافر شدیم.
من می‏روم اما رند پا برجاست می‏خواستم ببندمش اما چند دوست آمدند و خواستند که رند را ادامه بدهند. دوست عزیرم امیر حسین که شائبه‏ای عرفانی دارد بر خلاف من عقل گرا، نوشته‏های او را می‏توانید در مکتب وحی ببینید. نمی‏دانم قرار است اینجا را چگونه سر و سامان بدهد اما حس می‏کنم بوی عرفان می‏آید شاید رند به قول برخی از دوستان شاکی تبدیل شد به رند عارف.
آدمی ناشناس اما حس می‏کنم مطمئن آمد و گفت: چرا نمی نویسی. گفتم: می‏خواهم جمش کنم. گفت: چرا؟
طفره رفتم.

ایشون هم به اسم سافورا خواستند که توی رند بنویسند.البته من هم از این نویسنده جدید هیچ بیوگرافی در دست ندارم پس نمی‏توانم بگویم و خودم هم نمی‏دانم که قراره در مورد چه بنویسد.
و این هم سرانجام رند برای ما..
یا حق خدانگهدار...


دوشنبه 87 مرداد 21

عنوان قاعده یک فیلم زرد در قاعده بازی

اگر قرار باشد فیلمی را بشناسم وبخواهم ببینم به بازیگران و کارگردانش نگاه می‌کنم.با دیدن چند فیلم از یک کارگردان و کمی دقت نظر در آثارش می‌توان به تفکرات و سبک کاریش پی برد و فهمید که فیلم‌ها  وآثار آن کارگردان  به درد ما می‌خورد یا نه یا از تفکرات آن خوشمان می‌آید یا نه، یا بهتر بگویم سبک کاریش را می پسندیم یا نه .
بعد از آن سراغ بازیگران آن فیلم می روم شاید وجود چند بازیگر مشهور که از سبک کاریشان خوشم می‌آید علت خوبی برای دیدن فیلم باشد.
دیشب توفیقی اجباری شد که فیلم قاعده بازی به کارگردانی احمد رضا معتمدی را ببینم. قبلا که تبلیغات این فیلم را دیده بودم با خودم می‌گفتم باید فیلم خوبی باشد فیلمی که از این همه بازیگر معروف استفاده کرده باید یک سناریو و داستان جالب و قویی داشته باشد.
اما باور کنید وقتی فیلم را می‌دیدم داشت عقم می‌گرفت. یکی از مزخرف ترین فیلم‌هایی بود که تا به حال دیده‌ام. یک سناریو و یک داستان پشت فیلم نبود انگار داستان وسناریو را خود بازیگران ساخته بودند.
یک روند داستانی که بتواند انسان را متقاعد کند، در این داستان وجود نداشت البته این چیز عجیبی نیست این مدلِ سینمای ایران است. هر کشوری یک مدل سینما دارد هالیوود که انواع مدل فیلم از آن بیرون می‌آید بالیوود که نمادی از سینمای تخیلی و کاملا احساسی هند است و این هم از سینمای ایران که این مدل خاص خودش را دارد.
بیشتر از هر چیز انتخاب این فیلم برای دیدن ناراحتم می‌کند. این چندین بار است که من به خاطر وجود بازیگران مشهور و بنام که آثار خوبی از‌ آن‌ها دیده‌ام یک فیلم را انتخاب می‌کنم و از انتخابم شدیدا پشیمان می‌شوم.
اینها بازیگران یک چنین فیلم مزخرفی بودند:

اکبر عبدی , داریوش ارجمند , سعید پور صمیمی , جمشید هاشم پور , علیرضا خمسه , حمید لولایی , گوهر خیراندیش , الناز شاکر دوست , ژاله صامتی , مهتاج نجومی , انوشیروان ارجمند

و اما نکته اخلاقی اینکه در ایران اگر دید یه مشت بازیگر درجه یک سینمای ایران در یک فیلم جمع شدند احتمال 90 درصد بدهید که این یک فیلم کاملا زرد و مزخرف است ... همین


جمعه 87 مرداد 18

عنوان هفت خان ازدواج

آداب‌ها ورسوم همه‌شان شده خان‌های برای ازدواج.
جالب اینکه همه هم می‌دانند و اذعان می‌کنند که این‌ها همه خان‌ها و سنگ‌های جلوی پای ازدواج است اما وقتی زمان عمل می‌رسد کمتر کسی پیدا می‌شود که از چیزی به نام آداب و رسوم بگذرد.
شاید تا به حال به این واضحی خان‌ها را ندیده بودم تا بتوانم در موردش حرف بزنم یا قضاوت کنم ولی حال که مستقیم برای عروسی برادر با عروسی و آداب و رسومش در ارتباط هستم دقیقا این خان‌ها و آداب و رسوم را درک می‌کنم.
تازه ما برخی از آداب و رسوم را گلچین کرده‌ایم و همان اول شرط کرده‌ایم که اهل برخی آداب و رسوم و یا چیز‌های دیگر نیستیم ولی حقیقتا گذشتن از برخی آداب و رسوم تبعات دارد. هم برای خانواده عروس هم برای خانواده داماد و صد البته برای عروس و داماد.
این‌ها همه اجبار‌های اجتماعی است که بر گردن داماد بخت برگشته می‌اندازد، چیز‌هایی که هیچ راه ‌فراری از‌ آن نیست.
وقتی فیلم‌های تلوزیون را می بینم خنده‌ام می‌گیرد. از آن طرف هی شعار می‌دهند برای ازدواج و این حرف‌ها و از آن طرف فیلم‌هایشان که یکی از موثرترین محرکات اجتماع است خلاف شعار‌ها و حرف‌هایشان است.
وقتی می بینم برای برگزاری ساده ترین عروسی حتی عروسی مبلغی حدود 6  7 میلیون هزینه دارد هزینه ای که باید از جیب داماد و پدر داماد هزینه شود آدم را از هر چه دامادی است سیر می‌کند.
البته مسکن را نگفتم. مسکن که واقعا به لطف دولت جمهوری کمر شکن شده، تصویر کردن یک زندگی نسبتا عادی ماهیانه حدود400 تا 500 هزار تومان هزینه دارد.
تازه این وقتی است که بدانند شما عاشق نیستی اگر بدانند که عاشقی یا واقعا عروس را دوست داری،مفت مفت باید سواری بدهی به خانواده عروس.
درست از زمانه فرق کرده اگر حضرت‌ علی(ع) و حضرت فاطمه در آن روز‌ها آن گونه ساده ازدواج کردند در این زمانه نمی‌شود آن گونه ازدواج کرد. اما باور کنید خیلی از خرج‌ها و سخت‌گیری‌ها فقط و فقط سنگ است.شاید نمای بیرونی به نام کلاس رعایت آداب و رسوم را داشته باشد اما باور کنید سنگ است چه جلوی اجتماع چه جلوی جوانان.
این چند روز تولد میوه‌هایی بود از ازدواج‌های ساده و زیبا.
این شب و روز‌ها گلباران به عطر حضور امام حسین(ع)، ابولفضل العباس، امام زین العابدین(ع) بود.
 و اما آخرش یک حرف کاملا کلیشه ای :
هیچ وقت سخت گرفتن‌ها، کلاس گذاشتن‌های بی‌جا، رسم و رسوم بی معنا چیزی  برای خوشبختی آدم‌ها نیست.

شنبه 87 مرداد 12

عنوان اردوی تخصصی وبلاگ نویسی؛ نگین زمان

بعضی اذیت شدن‏ها بعضی نخوابیدن‏ها تحمل بعضی سختی‏ها لذت دارد.
چهار شبانه روز با دوستان وبلاگ نویس بودم و در خدمتشان و از با هم بودن لذت بردم.
باهم خندیدیم. با هم شوخی کردیم. سر کلاس نشستیم. باهم غذا خوردیم و....
وقتی که اردوگاه خالی شد و همه رفتن دلم گرفت. حس کردم دلم برای همه‏شان تنگ می‏شود. دوست داشتم بازهم اردو ادامه داشت. دوست داشتم آن خندیدن‏ها شوخی کردن‏ها و... تمام نشود اما شد.اردوی تخصصی وبلاگ نویسی نگین زما
اردوی تخصصی وبلاگ نویسی مهدویت «نگین زمان»که به همت بروبچه‏های دفتر توسعه وبلاگ دینی برگزار شد شد به نظر من خیلی محشر بود البت حدیث نفس نباشد(این رو از توی اردو یاد گرفتم، خیلی‏ها از این جمله استفاده می‏کردند)بچه‏های وبلاگ نویس همه‏شان با جنبه بودن انقدر خوب عمل کردند که جایی برای نگرانی و ناراحتی نگذاشتند به جز چند شوخی شهرستانی.
جای تمام دوستانی که دعوتشان کردیم و بهانه آوردند خالی بود. سه شبانه روز پر از خاطره پر از جنب و جوش خنده و...
البته برای ما اتفاق می‏افتاد ناراحتی‏ها و نگرانی‏هایی که شاید نباید اینجا بگویم ولی خب درکل ما که از بودن با دوستان لذت بردیم.
برنامه‏ها یک مقدار سنگین بود اما بسیار جالب .
به قول یکی از بچه‏های اردو که نوشته بود؛ شاید این کلاس ها برای بچه‏های دفتر توسعه نبود و انگار این صندلی‏‏های آمفی تئاتر میخ دارد که بچه‏های دفتر توسعه نمیتوانند تحمل کنند.
خیلی وقت‏ها بچه‏ها آنقدرخسته می‏شدند که نمی‏توانستند سر کلاس‏ها بمانند و خیلی وقت‏ها می‏رفتند تا میخ سر راه دوستان را جمع کنند تا خدای ناکرده اتفاقی نیفتد.
خودم به شخصه دوست داشتم بیشتر استفاده کنم از صحبت‏ها اساتید اما...
در کل از همه دوستان شرکت کننده و مسئولین کمال تشکر و دارم.
ان شالله همه دوستان را در اردو‏های بعد ببینیم....یاحق


یکشنبه 87 مرداد 6

عنوان جنگ در افکار

بطور کلی فلاسفه یونانی اعم از هراکلتیوس و افلاطون و ارسطو ، جنگ را ابزار مشیت الهی تلقی می‌کردند. بین بندگان و بردگان تفاوت ماهوی قائل بودند. دولت شهر را قبل از هر چیز سازمانی دفاعی و دژی جمعی می‌پنداشتند و جنگ را در راه حفظ حد و مرز آن امری ضروری و حتمی می‌شمردند.
 
گاستون بوتول : جنگ مبارزه مسلحانه و خونین بین گروههای سازمان یافته است.

دورکهیم : جنگ یک پدیده اجتماعی است. چون آفریننده تاریخ است و در عین این که تمدن می‌سازد، تمدن را از بین می‌برد. به بیان دیگر جنگ مرزی است که مراحل مهم حوادث تاریخ را از هم جدا می‌کند.

وبر :وبر بر خلاف برخی از جامعه شناسان معتقد است که جوامع همواره مجموعه‌ای هماهنگ نیستند و برای رسیدن به نظم و هماهنگی ناگزیر از نبرد و درگیری می‌باشند. وی نبرد را یک رابطه اجتماعی بنیادی می‌انگارد. رابطه اجتماعی نبرد به گونه‌ای است که از طریق تحمیل اراده یکی از دو طرف درگیر بر طرف دیگر ایجاد می‌گردد.
او مبارزه را در همه جا و در تمام صحنه‌های زندگی اجتماعی می‌دید. اما حق تقدم را به سیاست خارجی ‌داده و وحدت ملی را وجه نظر خود قرار می‌داد. او اعتقاد داشت که سیاست قدرت بین ملتها ، که جنگها مظهر و نمود ظاهری آنها می‌باشد، به منزله بازمانده حقایق سپری شده گذشته نیستند. بلکه شکلی از مبارزه برای بقا در بین طبقات و ملتها می‌باشند. 

سیسرون: جنگ را به طور گسترده به منزلهِ یک درگیری نظامی تعریف می کن.

توماس هابز: جنگ یک طرز تفکر است؛ حالتی که حتی ممکن است در آن، عملیات به وضوح دیده نشود.

 دنیس دیدرو: جنگ بیماری خشونت آمیز و شدید دنیای سیاست است.

کارل فون کلاوزویتس: جنگ ادامهِ سیاست با استفاده از ابزارهای دیگر است.

روسو:جنگ روابط میان چیزهاست، نه اشخاص؛ بنابراین، جنگ یک رابطه است، نه رابطه میان انسان و انسان، بلکه رابطه میان دولت و دولت می باشد.

ابن خلدون: ابن خلدون رابطه انسان با انسان را با توجه به تجاوزگری ذاتی انسان تبیین می‌کند. به نظر وی خوی تجاوزگری تهدیدی برای اصل نظام تعاون و معیشت انسان است.

خواجه نصرالدین طوسی : همه انسانها علاقمند به زندگی راحت و بی دغدغه هستند. ولی امکانات موجود جوامع محدود است. بنابراین جنگ و درگیریها ، ناشی از همین ارضای غرایز و نفسانیات بشری است. بروز چنین شرایطی در جوامع به آنجا می‌انجامد که تنازع بقا و جنگ به اعماق جامعه کشیده شده و نسل آدمی در معرض انهدام و انقراض قرار می‌گیرد. 

جان کیگن:تاریخ نگار امور نظامی، نیز توصیف سودمندی دربارهِ نظریهِ سیاسی و عقل گرایانهِ جنگ در کتاب تاریخ جنگ ارائه می دهد. نظریهِ او بر این فرض استوار است که باید بین امور نظم ویژه ای حاکم باشد تا دولتها در آن درگیر شوند. در این نظم ویژه و انتظارات مشخص، مبارزان به راحتی قابل تشخیص اند و سطوح عالی فرمانبرداری از طریق مطیع کردن طرف مقابل وجود دارد. 

مردم شناسان:از نظر آنها جنگ بین کلیه اقوام ابتدایی و در همه نقاط وجود داشته است و به منزله ابزاری برای حفظ استقلال اجتماعات کوچک ، علیه دشمنان به منظور اظهار قدرت سیاسی یا برتری و سلطه بر دیگران بکار رفته‌است.


پنج شنبه 87 مرداد 3

عنوان این جان من ، این خون من، همه و همه فدای وطنم

«درست است که با دولت ایران مشکل دارم ولی هر گونه که باشد باز هم ایران وطن من است هیچ شخصی و هیچ دولتی حق تعرض به وطنم ایران را ندارد و هر کس بخواهد پا فرار تر بگذارد من و امثال من مثل کوهی در مقابل‌شان خواهیم ایستاد »
اشتباه نکنید این حرف من نیست.
خواب و نیمه خواب بودم ساعت حدود یک و نیم یا شاید دو نصفه شب بود. ماشین تکانی خورد و من هم بیدار شدم. جناب راننده رادیو را روشن کرده بود. رادیو فردا.
بحث در مورد جنگ بود؛ جنگ آمریکا و ایران که تقریبا بحث اصلی همه رسانه های فارسی زبان و غیر فارسی زبان خارج است کشور است.
داشت صدای ایرانیانی را پخش می‌کرد که با آن‌ها تماس گرفته بودند و گفته بودند از ایرانشان، ایران عزیزیشان.
این سخن برایم جالب بود البته اکثر کسانی که صحبت‌شان پخش می‌شد مخالف با جنگ بودند.
نوشتم تا بگوییم به عنوان یک جوانی ایرانی و وطن دوست آنقدر از غرب و شرق و هر گونه متجاوزی بدم می‌آید آنقدر از کاپیتولاسیون بدم می‌آید از هر نوعش که باشد چه خارجی چه داخلی.
می‌گویم و می‌دانم که پاهای آن بیگانگانی که به قصد اشغال وطنم، بر خاک مقدس ایرانم بگذارند قطع خواهم کرد.
آنقدر از خواندن تاریخ ایران به خاطر حضور اشغالگران بدم‌‌ می‌آید که حاضر نیستم به هیچ وجه دوباره وطنم و کشورم و مردم ایرانم طعم تلخ اشغال و اشغالگری و فلاکت را بکشند.
این جان من ، این خون من، همه و همه فدای وطنم و کشورم و از همه این‌ها مهم‌تر دینم است.
اگر عربی اگر شرقیی اگر غربیی و هر کس دیگر بخواهد برای خود جایی پایی در کشورم بسازد با خون و جان خودم به آتش خواهم کشید او را.
دیگر دوست ندارم مغولی کشورم را ویران کند دیگر دوست ندارم اسکندری کشورم را مال جیران کند، دیگر دوست ندارم ، یعنی نمی‌خواهم ونمی‌گذارم خاک ایرانم به پای بیگانگان کثیف و نجس شود تا مجبور باشیم برای پاک کردن این نجاست خون‌های دیگر نثار کنیم.
تو اگر بیای، یعنی نمی‌آی.
اگر بیایی، یعنی بازگشتی برای تو نیست.
 اگر بیای دیگر امیدی برای تونیست.
باید و باید تو زیر چکمه‌های من و دوستان من و هم وطنان من جان دهی، اگر بیایی.
 آری با تو ام ای اشغالگر، با شما حرف می‌زنم ای کسانی که در خواب‌های بچه‌گانه خود خیال خام تجاوز به ایران را می‌پرورانید.
اینجا ایران است سرزمین عاشقان علی، سرزمین مردانی که از علی و حسین خو گرفته اند و نمی‌توانند جای پای شما را در خاک خود ببینند.
اینجا ایران است سرزمین مستان وطن، عاشقان وطن، سرزمین رستم و سهراب، سرزمین شهید باکری‌ها و همت‌‌ها، سرزمین چمران‌ها و زین الدین‌ها.
تو که هنوز طعم تلخ شکست زیر دندان‌هایت هست. مگر از یاد برده ای، مگر نمی‌دانی همه این جوانان همت هستند، زین الدین هستند.
برای ایرانم، برای وطنم برای جان و تنم می‌دهم هر‌ آنچه باید بدهم.
چگونه باید بگویم که اینجا افعانستان نیست، عراق نیست، اینجا ایران است.


شنبه 87 تیر 29

عنوان آمده ام آپدیت کنی!

اون‏هایی‏ که مشهد می‏یایند هر کدام به سهم فکر و عقیدشان از برکات امام رضا علیه السلام برداشت می کنند این آدم ها متفاوتند.

وقتی گنبد و بارگاهش را می بینی ناخودآگاه سیستم روح و قلبت به کار می‏افتد. امواج تازه‏ای را حس می‏کند. امواج را به سوی خود می‏کشد. انگار قلب و روحت متصل شده است. دارد چیزی را می‏گیرد. دارد به روز رسانی می‏شود این ویندوزِ به هم ریخته دل و روحت شاید خودت هم ندانی ولی آپدیت می‏شود. مثل زمانی که ویندوزت آپدیت می‏شود و اصلا شما خبر نداری.
آن زمان دیگر وصل شده‏ای چه بخواهی چه نخواهی تا زمانی که در مخدوده امواج رضایی هستی روح و قلبت با امواج رضایی آچار کشی می‏شود . هر چقدر سیستم روح و قلبت به هم ریخته باشد وقتی متصل شدی باید مطمئن باشی که ترمیم می شود این روح و قلب پوسیده‏ی پلاسیده.

یکی مشتاق است، یکی می‏آید که بگوید من هم امام رضا(ع) رفتم ، یکی هم اگر آمد مشهد می‏رود زیارت که اگر از او پرسیدند رفتی دورع نگوید و بگوید آری رفتم خیلی حال داد جای شما خالی، یکی هم می‏رود که نرفته نباشد،یکی دیگر می‏آید مشهد و اصلا زیارت نمی رود و وقتی از او می‏پرسند زیارت قبول شروع می‏کند به تعریف کردن از زیارت نرفته و از حرم امام رضای نرفته.
یکی نمی رود تا این فیض را به بقیه بدهد.

چقدر فرق است بین اینها.

ولی من اصلا شلوغی را دوست ندارم حتی اگر این شلوغی در حرم امام رضا باشد. سعی می‏کنم زمانی برم که خلوت است خلوت هم به این معنای که جایی برای راه رفتن و رفت و آمد و زیارت درست و کامل خواندن باشد.
زمانی که‏ آدم بتواند به راحتی بالا سر برود. نماز بخواند. دعا بخواند و خلاصه.

*****اگر ایشون که دازتر از من بود وسط اتاق داز می‏کشید و دستایش را هم باز می‏کرد دست و پایش به دیوارها بر خورد می‏کرد وقتی وارد اتاق شدم چون دیرم شده بود زیاد متوجه ابعادش نشدم فقط فهمیدم در ازای پولی که می‏دهم زیادی کوچک است .
تازه از این‏ها گذشته سفارش شده بودم و یکی از دوستان سفارشم را کرده بود.

از هتل خارج شدم سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه تربیت معلم شهید بهشتی رفتم .

کلاس‏هایم تمام شد. خسته و کوفته بر گشتم.خداییش سه ساعت مدام حرف زدن نای آدم را می‏گیرد.

وقتی وارد اتاق شدم در اتاق را باز کردم و تاز فهمیدم چه کلاهی این رفاقت سر ما گذاشته.

یک اتاق که حدود دو سومش را یک تخت اشغال کرده و ما بقیش نصفش یک کابینت است و یک مبل راحتی.

وقتی به شبی 25 هزار تومان فکر می‏کنم از هر چه رفاقت و سفارش است پشیمان می‏شوم. 25 تومان اصلا مهم نیست تازه وقتی اول پیش صاحب هتل رفتم گفتم اتاق قیمتش 35 تومان است ولی چون شما سفارش شده فلانی هستی به شما 25 تومان می‏دهم. درحالی که من 25 تومان یک اتاق و یک اشپزخانه و یک اتاق خواب را سراغ داشتم آن هم با صبحانه نهار شام.

اما چون این‏جا معرفی شده بود گفتم بروم اینجا شاید بهتر باشد.


<      1   2   3   4   5   >>   >