اگر قرآن را به همراه درک معنا «حالا نمیگویم مفهوم چون قرآن لایههای پنهان زیادی دارد» خوانده باشیم و اندکی با زبان عربی آشنایی داشته باشیم لذتی غیر قابل توصیف را حس میکنیم. درک معنایی که همراه با خواندن تفسیر سوره و شان نزول آن باشد. همراه با وقایع تاریخی که در زمان نزول سوره اتفاق افتاده او همچنین کلام امامان معصوم در تکمیل معنای آیه.
شاید شده باشد گاهی به چیزهای عجیبی در قرآن برخورد کرده باشید که اگر در جای دیگری غیر از قرآن به آن بر میخوردید برایتان قابل قبول نبود. داستانهای عجیبی و حکایتهای جالبی که قرآن بیان میکند یکی از این مطالب جالب و عجیب است.
نمیدانم تا به حال شما به داستان حضرت موسی و خضر در قرآن برخورد کردهاید؟ البته که برخورد کردهاید، اما آیا به دنبال لایههای زیرین این داستان به دنبال تفسیر و توضیحی در این داستان گشتهاید؟ آیا تا به حال به این فکر کردید که دو پیامبر به هم میرسند و یکی به دیگری در قبال کارهایی که انجام میدهد اعتراض میکند و خلاصه هزاران سوال دیگر که اگر با کمی تامل این سوره را خوانده باشید شاید سراغتان آمده باشد.
برای من قابل قبول نیست که چون قرآن گفته پس همین است. درست است که قرآن گفته و کلام قرآن صادق و راستین است اما چرا قرآن این حکایت را بیان کرده، برای اینکه ما بخوانیم و بعد بگویم چون قرآن گفته درست است و به درک معنای واقعی و هدف خداوند از بیان این گونه حکایات نرسیم؟
داستان حضرت موسی و خضر که در سوره کهف گفته شده خواندنی است حتما بخوانید آن هم با تفسیرش، اصلا توصیه میکنم این تفسیر این سوره قرآن را در ماه رمضان بخوانید و خواندن تفسیرش را یکی از برنامههای عبادی خود در ماه رمضان قرار دهید. این سوره علاوه بر اینکه داستان زیبای حضرت موسی و خضر را دارد به بیان داستان چهل روز قطع وحی از پیامبر و همچنین داستان اصحاب کهف و داستان ذوالقرنین میپردازد.
برای من مواجهه دو پیامبر جالب است. موسی که از طریق وحی از وجود پیامبری در زمان خود مطلع میشود که علم خدادادی دارد عملی که مشخص میشود حضرت موسی ندارد. حضرت خضر به عنوان پیامبر عالمی از طریق وحی به موسی معرفی میشود و طبق روند خاصی که باز هم از طریق وحی مشخص شده به خضر را ملاقات میکند.
داستانش را حتما خودتان بخوانید چون این طور از خواندن داستان بیشتر لذت میبرید .اما در نحوه مواجهی این دو پیامبر دقت کنید پیامبر که مامور به ظاهر است و پیامبری که مامور به باطن امور است. با اینکه حضرت موسی تعهد کرده است که به حضرت خضر در قبال کارها و اعمالش اعتراض نکند اما نمیتواند جلوی خود را بگیرد و در مقابل تمام کارهایی که خضر انجام میدهد اعتراض میکند و گاهی حتی با لهنی ملایم و متواضعانه توبیخش میکند در قبال کاری که انجام میدهد.
وقتی که حضرت موسی میداند که حضرت خضر علمی خدادادی دارد و حضرت خضر خودش پیامبر است با وجود این در قبال کارهایی که انجام میدهد حتی سوال هم نمیکند گاهی توبیخش میکند یا حرفی میزند که نشانه اعتراض اوست.
حال سوال این است که وقتی پیامبری به نام موسی به پیامبری به نام خضر میرسد و میداند که پیامبر است و میداند که علم خدادادی دارد علمی که هر کسی نمیتواند داشته باشد علمی که خداوند فقط میدهد و اکتسابی نیست، با این وجود در قبال کارهایی که به ظاهر درست در نمیآید اعتراض میکند، چرا ما انسانها گاهی اوقات حرفهای انسانهای دیگری که هیج حجیتی ندارند حرفهایی که به ظاهر درست در نمیآید حرفهایی که ادعا میکنند از باطن میزنند حرفهایی که از ارتباط با امام زمان میزنند از ارتباط با غیب میزنن واقعا چگونه میشود به این حرفها اعتماد کرد و این گونه حرفها را قبول کرد.