دوشنبه 87 اردیبهشت 30
فاطمه تو مادر امتی...
سخت است بگویی و توصیفش کنی.
دختری که با رنجهای پدر بزرگ میشود و همگام پدر با سختیها دست و پنجه نرم میکند و همیشه همراه و همیار پدر است.
پدری که بارها و بارها گفته فداها ابوها، پدرت فدایت شود.
در مقام فاطمه همین بس که کسی که عالمین فدای او میشوند او فدای دختری این چینین میشود.
فاطمه تو مادر امتی نه فقط مادر اولاد خود،
زندگی فاطمه و علی نمونهترین زندگیهاست. نمونهای بی نمونه!
به دنبال لیلی و مجنونها هستیم که افسانهای بیش نیستند. اما عشق واقعی و حقیقی در زندگی فاطمه است.
عشقی به معنای فدا شدن برای علی برای حق!
عشقی که اشکهای علی در نبود او گواه آن بود.
عشقی که وقتی به علی خبر رسید فاطمه در حال احتضار است فاصله کوتاه مسجد تا خانه را سه بار زمین نشست. این علی همان علی بود که درب خیبری که چهل نفر برای باز کردنش لازم بود به تنهایی از جا در آورد. نه پیر شده بود نه فرتوت این علی همان علی بود عمل دلش قلبش وجودش زخمی بود زخمی تیر نبود فاطمه که وقتی به قلب علی نشست...
عشق که عاقلانه بود نه عاشقانه!
پنج شنبه 87 اردیبهشت 26
آینده
اما در زندگی در این دنیا نه آیینهای میماند برای جلوه نمایی و نه جلوه ای برای دیدن.
آینده را در نگاه آینده باید پیدا کرد.
اما دیگر نگاهی برای آینده هم نیست.
آینده را باید در آینده جست.
آما کو آینده
کجاست نشانم دهیم تا من هم آینده را در آینده پیدا کنم.
بیا تامن نشانت دهم
.
.
.
هنوز بیا...
.
.
.
.
این جا آینده است این فکر است که آینده است
اگر سیاه باشد آینده ات هم سیاه
و اگر روشن باشد و این یعنی تو روشن هست و آیندهات هم روشن.
چهارشنبه 87 اردیبهشت 18
کتاب خوانی
اگر راستش را بخواهید؛ نت خودش یک کتابخانه عظیم است. اما حیف که دسته بندی ندارد.
وقتی وبلاگ خوان میشوی وقتی ریدر خوان میشوی دیگر مهم نیست برایت که مطلب در چه موضوعی باشد فقط میخواهی بخوانی.
اما اگر کتاب باشد حداقل خوبیش این است که میدانی یک کتاب را برای یک موضوع و یک جهت میخوانی و در ضمن مطالب یک کتاب پرا کنده نیست و قابل استناد و استدلال است.
ریدر خوانی عجیب آدم را مجذوب میکند، هر چه به فصل امتحانات نزدیک میشوم، دلهراه امتحانات نخوانده بیشتر میشود. البته شب امتحان هم برای خودش عجیب نعمتی است.
نمایشگاه کتاب جایی است برای پیدا کردن گم شدههای کتاب مرجعی برای یافتن آنچه که به دنبالش هستی.
پنج شنبه 87 اردیبهشت 12
هدیه وزیر اموزش و پرورش برای روز معلم ..!
آن موقع روستاها خیلی وضعیت خوبی نداشتند هنوز امکانات به آنجا نرسیده بود ولی در کل هر وقت به یاد آن سال میافتم می خندم و احساس رضایت می کنم.
مدرسه ای بود با سه کلاس و سه معلم که یکی مدیر بود.مدیرها همیشه کلاس پنجم را در می دادند کلاس پنجم هر کلاس پنجم بود هم دفتر مدرسه.
کلاس سوم و اول باهم بودند یک طرف کلاس سومی ها و یک طرف کلاس اولی ها ، کلاس دوم و چهارم هم با هم بود.
دوران خوبی بود به عنوان شاگرد اول مدرسه و همه نمره ها بیست و قسمت جالب ماجرا این بود زمانی که معلم کلاس ما نمیآمد من میشدم معلم کلاس و به بچه ها درس میدادم و به آنها املا میگفتم و نمره می دادم و امتحان میگرفتم .
از معلم شدنم بیشتر از هر کس، برادر کوچکترم که سال اول بود خوشحال میشد. چون مطمئن بود که نمرهایش درآن هفته بیست می شود.
دوران جالب و زیبایی بود اما سخت.
خواهرم آن موقع راهنمایی بود دقیقا یادم نیست چه سالی ولی یادم هست چون مجبور بود برای درس خواندن به روستای دیگری برود خیلی اذیت می شد همیشه صبح زود باید بلند میشد گاهی که وسیله نبود گاهی برف وبوران بود گاهی.... در هر صورت خیلی سخت بود.
و اما حالا که حدود 13 سال از آن زمان میگذرد از گافهای وزیر آموزش و پرورش حرصم میگیرد .جناب میگفت لازم نیست برای روستا ها مدرسه بسازیم لازم نیست پول بیت المال را خرج روستاها کنیم برای درس خواندن باید بروند روستای دیگر و...از این خزعبلات.
همین فکرهای بیهوده است که مردم را به شهر نشینی تشویق میکند مگر روستایی ها جز مردم نیستند که پول بیت المال را نباید آنجا خرج کرد.
البته ایشان هدیه ای هم برای معلمان داشتند ایشان می گفتند که ما برای مراجع نامه فرستادیم که آیا بر اساس اینکه معلمان تابستان تعطیل هستند صحیح است که ما پول بیت المال را به آنها به عنوان حقوق بدهیم که ایشان جواب داده بودند صحیح نیست .
اخر جناب اقای وزیر وقتی که به اینجا می رسد می شود بیت المال وقتی میخواهی در یک روستا مدرسه بسازی می گویی حیف است پول بیت المال را خرج کنیم وقتی به معلم ها می رسی تازه یادت می افتد اون پولی که دست شماست پول بیت المال است؟
کاش همیشه فکر میکردید این پولی که دست شماست بیت المال است و مال همه مردم است و باید درست مصرف شود نه اینکه در متکاهایتان برای روز مبادا انباشته کنید.
پ.ن این خبر به نقل از یکی از معلمین بود که در اخبار رادیو شنیده بود
سه شنبه 87 اردیبهشت 10
سرنوشتهای شوم !!؟؟
در پست بو گند رختخواب های پلاسیده گفتم بیان خاطرات س.ک.سی مانند س.ک.س در وزشگاه است در میان انبوه چشم های ...
بیایید خانمهای فمنیست تحویل بگیرد، این نهایت آن آزادی است که شما از آن حرف میزنید ،بعد خاطرات مستهجن خود را به همه بگویید.
یک مرد که دخترش را 24 سال در زیرزمین خانه خود حبس کرده و از او صاحب 6 فرزند شده .!!!
جای دوری نرویم؛ خبری که شاید هیچ کس ندان،د در همین ایران ، از همین مسلمانان ، پدری بود که دختران خود را زن می کرد به خاطر اینکه دخترانش بودند و صاحب اختیار بود؟!
واقعا اینها تهوع آور خجالت آور نیست برای جامعه انسانی!
فاجعه است فاجعه و شاید صدها و صدها دختر یا حتی پسری باشند که روزگار شومی این چنین داشته و هیچ کس نمیداند و نخواهد دانست.
و چه میشود که یک مرد به نهایت پستی میرسد که از هیچ چیز دریغ نمیکند و تنها چیزی که می بیند شهوت است شهوت.
چه می شود که جلوی چشمان یک مرد چیزی بد تر از خون میگیرد؛ شهوت، شهوت، شهوت .
و این همان حیوانت انسان است که می تواند جامعه را به گنداب و لجن زار تبدیل کند و اگر قرار باشد هر کس جلوی این شهوت بی لجام را نگیرد نباید از این حرکتها و اتفاقات تعجب کرد.
یک سوال دارم، شما خانم های فمنیست که از حقوق وآزادی حرف می زنید، نه! از تمام آن هایی که از بی بندو باری و آزادی آن چنانی حرف می زنند...
چند درصد از شما می توانید در مقابل شهوت لجام گسیخته مردان جان سالم بدر ببرید چند نفرتان می توانید در مقابل یک مرد شهوتی جان سالم بدر ببرید؟
قول می دهم شاید 99 درصدتان نتوانید کاری کنید یا اگر کاری هم بکنید زمانی است که کار از کار گذشته است زمانی که دیگر کارتان سودی ندارد.
بگذارید برایتان این حرف عمیق و پخته ویل دورانت را بگویم:«دامنهاى کوتاه زنان براى همه جهانیان بجز خیاطان نعمتى است.»
و این حقیقتی است که شاید چشمان بسته شده بر این حقیقت بیشتر از این حقیقت است.
آنچه که شما آن را برای خود آزادی بیان میکند برایتان زیر زمینها و شاید شکنجهها و آزار و اذیتهای آینده باشد و کار من و امسال من فقط تاسف خوردن و ناراحت شدن است .
حرفی نیست که مردان باید جلوی خود را بگیرند حرف ما هم همین است باید زنان آزاد باشند راحت باشند اما مگر شهوت این حرفها سرش میشود مگر زبان آدم را میفهمد مگر قانون را میداند.
پس بهترین راه اعتدال است متعادل باشد با اینکه اگر متعادل هم باشید مردانی شهوت پرست هم پیدا میشود ولی خطرات کمتر میشود.
بدانید که این آزادی که شما برایش سرو سینه می شکنید آخرش زیرزمین پدر ها و یا مرد های پست است ...؟!
به امید جامعهای که به هیچ کس ظلمی نشود و زنان آن مرتبه اعلی خود دست یافته باشند.
شاید خواندن اینها هم خالی از لطف نباشد
اول مظلوم عالم ما هستیم - هنوز جای پیشرفت های بیشتری هست
یکشنبه 87 اردیبهشت 8
بوی گند رختخوابهای پلاسیده
چند روز پیش شخصی جریانی را برایم تعریف کرد که خیلی مشمئز کننده و ناراحت کننده بود برای من.
تصور انسانهای پست زیاد سخت نیست، آن هم انسانهایی که به هیچ چیز و هیچ کس رحم نمیکنند به خاطر یک لذت کوتاه مدت.
برایم بسیار سخت است؛ بیان مسئله برایم سخت است. تصور مردهایی این چنین پست که به اندازه موهای سر خود از این لذتها چشیدهاند اما به خاطر یک لذت چند ثانیهای زندگی یک دختر دبیرستانی که چیزی نمیفهمد و نمیداند را به تباهی میکشند.
این وبلاگستان هم بوی گند میدهد. بوی گند رختخوابهای پلاسیده مشتی آدم هرزه که از خاطرات تلخ و شیرین س.ک.سی خود قصد آموزش جنسی دیگران را دارند.
خاطراتی مستهجن و کاملا اروتیک که فقط بیان تجربههای جنسی است و بیرون ریختن عقدههای پاک نبودن و خالی کردن خود از عذاب وجدان. در هر صورت ارضا شدن از راه غیر اخلاقی «نگفتم غیر دینی» عذاب وجدان دارد.
باید تبریک گفت به این زنان یا دختران «که فکر نمیکنم بینشان دختر باشد» فمنیست یا هر چیز دیگر که اینطور راحت خصوصیترین حالات خود را در اختیار دیگران برای لذت بردن قرار میدهند که شاید آنها چیزی یاد بگیرند.
کسی با آموزش مشکلی ندارد اما به وقت؛ به موقع!
مسائل جنسی از خصوصیترین اعمال انسانها هستند و تا زمانی که وقتش نرسیده اگر کنجاوی باشد یا اطلاعی باشد شکی نیست که به ضرر انسان خواهد بود و انسان را منحرف خواهد کرد، خیلی وقتها ندانستن چیزی بهتر از دانستنش هست.
س.ک... از نیازهای انسان است؛ مانند غذا خوردن. هر کسی غذایی را دوست دارد و بر اساس محل زندگی برای هر کسی یک نوع غذا خوب است پس هیچ قانون کلی برای طعم و لذت بردن غذا نمیتوان داد چون سلیقهها فرق میکند ولی میتوان گفت در غذاهایتان از چه استفاده کنید و از چه استفاده نکنید؛ چه چیز بیماری زا است چه چیز نیست.
همیشه تلخ این است که بدانی و نتوانی!
همیشه تلخ این است که بدانی مثلا طعم فلان غذا چیست و طعمش در دهانت باشد و نتوانی آن را بخری و بخوری.
اینها انگار نمیفهمند با این کارهایشان طعم لذت جنسی را به دیگران میفهمانند به جای اینکه قانونش را.
لا مذهب، بیدین، لائیک، اگزیستانس، فمنیست یا هر کوفت و زهر ماری که هستند باید بدانند آنچه یک جامعه را به گنداب تبدیل میکند مهار نکردن این لذت جنسی است؛ بی قانون بودن این لذت است. اگر قرار باشد انسان هر جا و هر زمان که دلش هوس کرد برود سراغش که دیگر جامعهای نمیماند، دیگر امنیتی نمیماند. هر کس هر زمان هر وقت که دلش خواست میخواهد به کسی دیگر تجازو کند و این تجاوز است که هر گروه و فرقهای، هر انسانی آن را جایز نمیداند.
هیچ کس و هیچ فردی و هیچ انسانی س.ک.س در انظار عمومی را جایز نمیداند و این را بیاخلاقی صرف میداند و این کار وبلاگستان به بهانه آموزش کمتر از س.ک.س در میان میدان که چه عرض کنم، در میان ورزشگاه آزادی زمانی که بازی پرسپولیس و استقلال باشد نیست؛ جایی که شاید هزاران چشم مثل چشمان جغد حریصانه نگاه میکنند.
شنبه 87 اردیبهشت 7
گنگستر خیالی..؟
تصور یک گنگستر که دزدی میکند واز اصول اولیهاش این است که آدم نکشد مگر اینکه آنها شروع کنند و وقتی هم میکشد تعهد دارد که آنها را دفن کند آن هم در شهر خودشان.
فیلم اینطور نشان میداد که اگر جنبه دزدی این شخصیت راکنار بگذارند کاملا انسان شریف و خوبی است.
تصور انسانهای بد، که اخلاق خوب و نیکویی داشته باشند بسیار مشکل است چون در خارج کم پیدا میشوند و این شخصیتها شخصیتهای ویژه داستان هستند، به خاطر تضادی که دراین شخصیت وجود دارد داستان را جذاب و خواندی میکند.
مثلا تصور آدمی که به خاطر پول آدم میکشد و یک آدم کش حرفهای است، باقلبی رئوف و مهربان بسیار سخت و عجیب است، آدمی که شخص دیگری را به خاطر پول میکشد و بعد همه دستمزدش را یکجا به دختر بچه گدای سر کوچه میدهد، این تضاد هم زیبا و هم عجیب و باور نکردنی است.
در مقابل انسانهایی هستند که ظاهر موجه و خوبی دارند «از باطن که نمیتوان صحبت کرد» باور مرتکب شدن این دسته از انسانها علی الخصوص برای آنهایی که از نزدیک خوبیها و شخصیت خوب این آدم رادیده اند امری کاملا محال است و مطمئنا انکار خواهد شد.
مثلا تصور یک انسان دیندار، مسجد رو، نماز اول وقت خوان، بخشنده و کسی که به مردم کمک میکند. در حالی که او را در کنار یک زن... ببینند یا اینکه قاچاق چی باشد یا اینکه هزار گند دیگهای داشته باشد.
در حالی که جنبه عصیان و خراب کردن همیشه بیشتر وزیاد تراز خوب بودن بوده است امادر مقام عمل قبول آن بسی مشکل است.
البته این شخصیت هم شاید برای داستان زیبا باشد اما نه به خاطر تضاد چون تضادی در این شخصیت وجود ندارد و همه کارهایش از روی برنامه وهدف است وآن هم پوشاندن اعمال و رفتار کثیف خود با خوب جلوه دادن خود.
فرق دسته دوم با دسته اول این است
1. همان طور که گفتم دسته اول را خیلی کم و خیلی محدود در دنیای واقعی میتواند یافت اما دسته دوم به وفور در جامعه یافت می شوند گرگانی پشمین پوش که به معنای واقعی پست و بی ارزش هستند.
2.خوبی فقط در دسته اول جلوه میکند و معنای واقعی خودش را میرساند چون از انسانیت و از وجود انسان بر خواسته. ولی برعکس پستی است که در دسته دوم نمود و بروز پیدا میکند.
انسان خطاست، انسان اشتباه است و این درون مایه انسان است پس باید قبول کرد که هر انسانی در هر جایگاهی میتواند اشتباه کند میتواند خطاکند و هر انسان در هر جایگاهی که باشد می تواند خوبی کند میتواندخوب باشد.
فقط شاید محدود انسانهای بدون خطا و اشتباه داشتهایم آن هم به خاطر اینکه معتقدیم خداوند فرموده و معتقدیم اگر آنهاهم اشتباه میکردند دیگر نمی شد حرفشان و یا عملشان را ملاک قرار داد.
هیچ وقت انکار اشتباه دیگران درست نیست همه اشتباه میکنند.و بزرگترین و احمقانهترین اشتباه پوشاندن و انکار اشتباهات دیگران هستند فقط باید بدانیدکه همه میتواننداشتباه کنند و امکان و قدرت اشتباه کردن را دارند...
جمعه 87 اردیبهشت 6
ایمان سردار؟!
مدتی است مثل قبل حال و حوصله ای برای نوشتن نیست. نه اینکه سوژه نیست، خیلی هم زیاد هست اگر هم نباشد، حداقل خوب یاد گرفتیم چگونه سوژه سازی بکنیم ، ولی خُب حال نوشتن نبود.
امشب این خبر موجب خیر شد.
خبر این بود :
شانتامایا لیمبو زن نپالی در هشتاد و دومین سال زندگی اش، هنوز امیدوار است یکبار دیگر بتواند شوهرش را که شصت و شش سال پیش از این مفقود شده ببیند.
وقتی این خبر رو دیدم یه لحظه مکث کردم؟! اگر می توانید حتما خبر را بخوانید جالب است
البته برای کسی با تفکرات من باور این مساله یک مقدار سخت است، اگر من باشم اسم این کار را دیوانگی می گذارم آن هم در دنیای مدرن...!
البته نمی دانم هنوز آنها بهرهای از دنیای مدرن بردند؟ فقط می دانم ما نبردیم، هرچه از دنیای مدرن و پست مدرن به ما می رسد آشغال هایش است نه فلسفه مدرن و پست مدرن...!
درست است که من اسم این کار را دیوانگی می گذارم نه عشق ولی سخت معتقدم ایمان این زن از جناب سر دار زارعی بیشتر است آخر من نمی دانم که در این دنیا مدرن چه کسی تعاریف الفاظ را تغییر داده ؟
چه کسی گفته برای پیدا کردن مومنین باید سری به بازداشگاه زد، سری به زندان زد. این ها از نشانه های جدید ایمان است خب این هم از تاثیرات دنیای مدرن است.
بعد از این همه تکذیب کردن ، جناب سردار می آید و می گوید که شش تا نبوده البته و این ها صیغه بودند و من کار خلاف شرع نکردم....بله همه برای جناب سردار دست بزنند و تبریک بگویند....نوش جانتان سردار و ایمانتان پایدار، ببخشید که من آبروی شما را بردم.
این لینک ها را هم بخوانید...وضعیت سردار زارعی در ابهام تکذیب خودکشی فرمانده سابق ناجا
یکشنبه 87 اردیبهشت 1
دورغ چرا؟؟؟؟
به خدا زور دارد خیلی هم زور دارد.
به خدا زور دارد وقتی سرداری، هواستان باشد میگویم سردار «آقا! سردار» آنهم سردار نیروی انتظامی که مسئول طرح امنیت اخلاقی و اجتماعی تهران را با شش خانم ....می گیرند و فرماندهاش بیاید و از او طرف داری کند.
این که هیچ بگوید بازداشت زارعی با شش زن عریان واقعا شخصی است، باز این هم هیچ، باز بگوید بازداشت سردار با شش خانم کوچک و خفیف است.بگوید سردار به سازمان خیانت نکرده....
درست آقای احمدی مقدم زارعی به سازمان شما خیانت نکرده شاید برای شما اینکارها.... ولی ایشان به ملت خیانت کرده است...
جناب فرمانده نیروی ا نتظامی آقای احمدیمقدم مگر خودتان خواهر مادر ندارید واقعا خیلی ا فتضاح است خیلی، آقا فجیع است که شما از این سردار زارعی دفاع می کنید آیا فکر می کنید اگر دفاع نکنید شما زیر سوال می روید که چرا این فرد را سردار کردید یا اگر این کار رو نکنید نیروی انتظامی زیر سوال میرود.
جناب سردار احمدی مقدم به جای اینکه همهاش برای مردم روضه دین بخوانید وظیفهای که این سمت به شما محول کرده درست انجام دهید شما آنجا نشستهاید تا بر اجرای قانون نظارت کنید و با آنهایی که خلاف قانون میکنند برخورد کنید حال فرق نمی:ند نمیکند که آن که خلاف قانون کرده، که هست مهم این است که خلاف قانون کرده و باید برخورد شود و شما باید برخورد کنید حال می خواهد سردار زارعی باشد یا ...
آقای سردار بیاید وجدان داشته باشید اگر یه فرد عادی یا یک آدم سیاسی و یا هر فرد دیگری غیر از پرسنل شما بود باز هم این را می گفتید باز هم با این ملایمت با او برخورد میکردید.
بگذارید برایتان جریان حضرت علی و فرماندار بصره را بگویم شنیدهاید! بارها شنیده اید ولی حیف که ...
به امام علی«ع» گزارش رسید که عثمان بن حنیف فرماندار بصره بر سفره اغنیاء می نشیند ؛ امام «ع» بی درنگ در نامه ای به فرماندارش چنین نوشت :
من اگر خواستم می توانستم از عسل پاک و از مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود غذا و پوشاک فراهم آورم . اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وا دارد که طعامهای لذیذ برگزینم . در حالیکه در حجاز و یمامه کسی باشد که به قرص نانی نرسد و یا هرگز شکمی سیر ننموده باشد . یا من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی از گرسنگی به پشت چسبیده باشد و گلوهای سوخته وجود داشته باشد . . . آیا به همین رضایت دهم که مرا امیر المؤمنین خوانند و در تلخی های روزگار با مردم شریک نباشم و در سختی های زندگی الگوی آنان نگردم نهج البلاغه ، نامه 4
می بینید جناب اقای سردا امام علی(ع) فقط و فقط به خاطر همنشنی با اغنیا عثمان بن حنیف را مواخذه کرد و اور ا عزل کرد نگفت که دورغ است نگفت که توطئه است نگفت ..
اقای سردار عثمان بن حنیف کاری نکرده بود ها ملتفت که هستید گناهی نکرده بود ها ...
واقعا اگر علی ابن ابی طالب(ع) بود با سردار زارعی چه میکرد
اقا فاجعه است که یک فرماندار را با 6 خانم عریان بگیرند فاجعه ....بعد هم بگویند بفرمایید.